بابا گفت گرسنه ای قسط داری اجاره خونه میدی آخه چرا انقدر کار میکنی!
حرفش تموم شد و یه لیوان آب ریخت برای خودش. برای اولین بار گوش دادم به صدای آبی که از آبریز به کف و دیواره های لیوان برخورد میکرد. میخواستم برم بابا رو بغل کنم ببوسم ولی خشکم زد.
حتی دلم میخواست حرف بزنم اما نتونستم. فقط نگاه کردم که جزئیات اون لحظه در خاطرم بمونه.