یک گلدان خریده بودم؛ برگهاش زرد شد و ریخت.گفتم مامان این دیگه سرحال نمیشه.میندازمش دور.
مامان گلدان را گذاشت پشت پنجره آشپزخانه و لبخند زد گفت بسپر به من. امروز بعد از دو ماه دیدم جوانه زده و برگهاش سبز شده. یادم آمد مامان آدمِ ناامید شدن نیست وگرنه باید خیلی پیش تر از من ناامید میشد:)