تا جلسه پنجم مثل مجسمه وسط زمین می ایستادم. مربی میگفت چرا تلاش نمیکنی توپ ها به راکتت برسه؟ میگفتم آخه حس میکنم احتمال اینکه بدوم و نرسم زیاده! بالاخره یاد گرفتم من باید به توپ ها برسم نه توپ ها به من. ناامیدی اگر کشنده نباشه حتما فلج کننده ست . چه بسا ناامید شدیم از تلاش و فکر میکنیم در زمین زندگی تنها موندیم و هیچ توپی راه راکت ما رو پیدا نمیکنه!