اولش می ترسیدم! یادم هست روی کیک که ۲ و ۶ را دیدم غم عالم ریخت به جانم!
26 سالگی سنی نبود که بشود با لباس دختربچه احساساتی ای که بودم از آن رد شوم.
زره پوش شدم چون دیدم زندگی هر روز"هل من مبارز" مگوید و رجز میخواند...
*سعدی