۴۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

سفیدی، چشم انداز ابدی یک نابیناست

چقدر بودی

که نبودنت جهان رو به یه خالیِ ابدی تبدیل کرده. 

من مگه میذارم بری*

فکر کن همه ی اون لحظه ها رو به کلمه تبدیل کنم؛ انگار پرتقالی باشم که به خودش قول داده تبدیل بشه به یه لیوان آب پرتقال...این همه درد رو برای چی تحمل میکنم؟ که بشنوم: عزیزم حتما لحظه های سختی رو تجربه کردی؛ درکت میکنم! 
فکر کن چقدر مبتذل! چقدر دم دستی،سطحی و مشمئزکننده.

فراز و فرود

دیدی یکی رو خیلی دوست داری بعد تحمل کردنش برات سخت میشه؟ 

همچین چیزی.

هم سایه گی

 تمام مکافات های جهان میتونه روی سرت بریزه اما باز حس کنی خوشبختی...دلگرم باشی.

میشه هم همه چیز خوب باشه اما احساس بدبختی کنی.

حافظه ی کهنه، حافظه نو خریداریم

به مریم گفتم کاش حافظه ی مدت اخیرم پاک میشد. جواب داد من لازم دارم چیزهایی از گذشته رو از ذهنم حذف کنم. کاش مثل وانتی هایی که اقلام اضافی انباری ها را میخرد؛ یکی هم حافظه اضافی ما را می خرید و از ما جدا میکرد. افسوس که جز برای خودمان خریدار ندارد.

پیرهنت بوی مناعت طبع نمیداد

چند سال پیش که فرامرز برای تولدش یه هدیه بسیار گرون قیمت خرید گفت: قطعا براش مهمم که انقدر هزینه میکنه.دیروز هدیه یه دوست دیگه ش رو بهم نشون داد و قیمتش رو نشون داد و باز گفت: ببین چقدر براش مهمم! ما آدمها چقدر موجودات دردناک و فقدان زده ای هستیم...

پذیرش

ما هر طور که باشیم باز عده ای از ما ناراضی هستن و احساس میکنن رفتار ما با اونها توام با کم توجهی و بی احترامی بوده...مثل پنج درصد پایان پروژه که هرگز انجام نمیشه. اگر این رو بپذیریم دیگه موضوع ناراحت کننده ای نیست و برای تغییرش تلاشی نمیکنیم. آرامش مگر جز این هست؟

پشت هیاهوها خبری نیست!

شوق مردم در خیابان ها کمی قبل از تحویل سال...شادی و شلوغی...
قبول کن روی دوم سکه ی هر زیبایی شگفت انگیزی این سوال نوشته که "خوب که چی!"
ما گاها با تزریق هیجان به اتفاقات تکرارشونده سعی میکنیم همه چیز رو مهم جلوه بدیم. عید،تولد، مرگ و خیلی اتفاقات دیگه.