از دوست به یادگار زخمی دارم که تقدیسش نمیکنم

از خودم بدم اومد که چنین آدمی رو دوست داشتم. مگه ما چقدر عمر میکنیم که اصرار داریم به آدمهایی که با شلیک اول ما رو نکشتن فرصت دوباره برای نابودیمون بدیم؟!

خط خوردگی

همه چی ظاهرا خوبه اما هر روز داره از تعداد آدمهایی که حس میکردم میشه با اونها حرف زد کم میشه.


فتح کردن مرزهای بی حوصلگی

اگر میشد یه برگه روی پیشانیم میچسبوندم با این محتوا:

اگر واجب نیست نگو یا بگذار برای بعد!

خونه نو

هر بار سُر میخوریم تا انتهای امام علی یه تیکه از خودمون رو میکاریم به این امید که جوونه بزنه. n نفری امام علی جنوب رو میریم، n-1نفر برمیگردیم.

آخرش؟ ما تموم میشیم و غم ادامه داره

هیچ غمی ، غم آخر نیست.

بلوغ یک مسیر است

من از ۲۷ ساله شدن میترسیدم. اما الان که ۴ ماهه شروع شده خوشحالم.
۲۷ سالگی برای من همون سنی شد که کم کم تونستم به خودم راست بگم؛ مثل والدی که به حرف کودکش با احترام گوش میده اما کاری که صلاح میدونه انجام میده، احساساتم رو دیدم هیجاناتم رو بروز دادم اما زیر سایه عقل؛ مثل مادری که به بچه ش میگه جایی بازی کن که ببینمت، دور نرو.
یاد گرفتم خودم احترامم عزت نفسم از هر آدم بیرونی ای ارزشمندتر هست. نیم سالی که گذشت پرماجرا و سخت و پردرس بود. به خودم یه جشن مقدماتی بلوغ بدهکارم.

سکوت حرف کمی نیست*

۹۲ ؛ ۹۳ بود. به من میگفتی سکوت از کلمه امن تر هست.
امروز فهمیدم درست میگفتی.

مقصد یه جای دور

دلم میخواد چمدون و کوله رو بردارم برم یه جای دور...تنها هم برم.

مهاجرت چرا انقدر دور از دسترس شد یکباره؟

در خانه اگر کس است یک حرف بس است

آدمها برای من به دو دسته تقسیم میشن:
اونها که فقط باید شنونده شون باشی و گوش شنوا ندارن؛
اونها که هم میشه شنونده باشی کنارشون هم میتونن بشنون.

جادوی زمان

هفده سال پیش همین روزها فرشید عروسی کرد؛ من و مریم و امید تمام روز در حال " از شادی در پوست خود نگنجیدن" بودیم. من هنوز همانم که در کل فیلم عروسی در پس زمینه می رقصد. نباید این همه گذشته باشد...انصاف نیست.