از خودم بدم اومد که چنین آدمی رو دوست داشتم. مگه ما چقدر عمر میکنیم که اصرار داریم به آدمهایی که با شلیک اول ما رو نکشتن فرصت دوباره برای نابودیمون بدیم؟!
اگر میشد یه برگه روی پیشانیم میچسبوندم با این محتوا:
اگر واجب نیست نگو یا بگذار برای بعد!
دلم میخواد چمدون و کوله رو بردارم برم یه جای دور...تنها هم برم.
مهاجرت چرا انقدر دور از دسترس شد یکباره؟