قبل از عید شنیدم رحمش رو خارج کردن؛ مشکوک به سرطان بوده.
مامان که خبر داد فکر کردم مرده و زنده ش برام مهم نیست. با این ادبیات انقدر واضح که نمیشد به مامان بگم. فقط گفتم دور باشه سالم باشه. نمیرسم به دیدنش برم.
امروز که دیدمش اصلا حس نکردم مرده و زنده ش فرقی نداره. با اینکه هیچ حرفی با هم نزدیم الان پر از دلتنگی ام. کاش میشد با ولع روبه روت بشینم و نگاهت کنم. مرده و زنده ت فرق داره اما به قدری نفرتم از تو رو داد زدم دیگه خودمم باور نمیکنم دوست داشتنم واقعیت داشته باشه.