۷۳ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

تو خوش رنگ ترین بخشِ دنیای منی

بین همه ی هدیه هایی که اصطلاحا برای از عزا درآوردن ما تهیه کردن؛ یک هدیه ی بامزه بود. لاک با یک یادداشت: دنیات رو رنگی کن؛ حتی شده به اندازه سر ناخن.

معرفی میکنم: حنا؛ خواهر امیر حافظ

حنا میدونی دخترم

اگر همیشه تحت مراقبت و حمایت آدمها باشی متوجه نمیشی لذت چیه؛ سختی رو درک نمیکنی نازنینم.

حنای نازنینم 

پاهای خودت امن ترین جای دنیاست برای ایستادن. دختری باش که هم ایستادن بلد هست و هم تکیه کردن رو آموخته. اما تو تنها دارایی خودت هستی. دخترم از خودت مراقبت کن و سرمایه داری باش که از داراییش شناخت داره. خودت رو خوب بشناس. خودت رو پیدا کن و همیشه مشغول ساختن خودت باش.

کنار سینی چای تو اصلا قند لازم نیست*

سعید دو شب پیش تماس گرفت گفت دلم گرفته؛ حوصله داری باهم چای بخوریم؟

چه خوبه آدمهای خونه ما ربط چای رو به حال درک میکنن.

دوریت کابوسه؛ خوابم رو خوب تعبیر کن.

دلتنگی که ساعت نداره

الان بند بند تنم داره داد میزنه با اینکه هنوز 6 نشده برو جلوی خونه امید بنشین نور که دوید پشت پنجره شون زنگ بزن بگو بالا نمیام آقا. فقط دلم براتون تنگ شده. اومدم ببوسمتون و برم. بوسیدن مثل درگوشی حرف زدن هست؛ یه راز که همه می بینن اما کسی جز طرفین درگیر چیزی ازش متوجه نمیشه :)

فرشید اینطور وقتها به بابا میگفت یه بوس میدی؟ برای مریض میخوام:)

ای رفته! زود برگرد

ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه صبح.بیدار شدم دیدم خونه سرد شده. برق نبود. شارژ پاوربانک و گوشیم هر دو رو به اتمام...فیوز های داخلی واحد و فیوزهای اصلی و مینیاتوری ساختمان چک کردم مشکلی نبود. تماس گرفتم با 121 قطعی رو گزارش دادم. کلید برداشتم برم بنشینم در پارکینگ داخل ماشین با کابل USB موبایل رو شارژ کنم دیدم برق پشت باتری نمیاد. تلاش...کاپوت...برق ماشین...فیوزهای زیر فرمون...از خیابون صدا ی چند تا آقا می اومد که دنبال قطعی برق میگشتن.با احتیاط در باز کردم گفتم آقا من با اداره برق تماس گرفتم. گفت یک ربع دیگه وصل میشه. فکر کردم تماس با امداد ایران خودرو وقتی میشه صبح از همسایه یا داداشها سیم باتری به باتری بگیرم و مشکل ماشین حل کنم فقط صرف هزینه اضافه ست. فلذا الان اومدم زیر سه لایه پتو دارم پست می نویسم تا برق بیاد و دلهامون رو به قدومش نورانی کنه. 

اگر اولش تماس میگرفتم سعید فرشید امید علی بیان اوضاع رو روبه راه کنن حتما الان انقدر احساس رضایت قلبی نداشتم و فکر میکردم یک کودکم که مدام به مراقبت نیاز داره. 

نامرئی ترین

گفتم تا این وقت شب کجا بودید شما زیر این بارون 

بهش برنخورد

امروز از برج عاج اومد پایین گفت سلام

منم به عنوان جایزه خوش رفتاریش خداحافظی کردم.

 

سلام خانوم

دیروز یک لبخند پر از قدرشناسی به من زد. منم سلام کردم.

اگر باز همه چی رو خراب نکنه ممکنه از این به بعد همیشه بتونم بهش سلام کنم.

امنیت قدم زدن روی پوست موز

شب که بعد از دو روز برگشتی گفتم نمیخوای توضیح بدی چرا ازت بی خبر بودم؟ گفتی الان حوصله ندارم. باشه صبح

صبح فرداش من دیگه نبودم...

یه آخ بلند گفتم و دیگه بعدش به رنجهایی که بخاطر هم میکشیدیم احترام نگذاشتم.

مامان رو بوسیدم؛ از مریم خداحافظی کردم و رفتم. بابا خواب بود.

تو هیچ وقت باورت نشد من خسته میشم. همیشه جوابت این بود: من که آزارم به مورچه هم نمیرسه. من مورچه نیستم ولی آزارت به من که رسیده! 

برای این هم جواب داشتی؛ عمدی اذیتت نکردم که! 

مگه میشه هر روز و هر روز و هر روز سهوی. خودم رو واسه صبر اون روزهام تحسین نمیکنم. خطا کردم.

دیر رفتن خطای کمی نیست.

ادامه بده! گوش میدم

کلمات سلسله مراتب دارن

بین بشین و بفرما هزار تا کلمه هست

مثل نقاشی شازده کوچولو؛ این رو هم هرکسی تشخیص نمیده.

مثلا وقتی به یکی میگی جانم و بعد گاز میده و بقیه حرفش رو میزنه بدونید و آگاه باشید که دفعه بعد بهش بگی بله؛ چون اصلا ضرورت نداشته بهش بگید جانم وقتی متوجه ظرافت های محبت نمیشه.

حتی هان! چی میگفتی هم بگید قبوله :) 

 

امیرحافظ پسرم؛ گوش میدی به مامان؟!

 آدمها اگر با سکوت و لبخندشون نتونن حال خوب بسازن با آغوششون هم کاری از پیش نمی برن.

مسیر آشنایی رو باید پیاده رفت...به مرور؛ آهسته آهسته.

با شتاب که بری فقط حس میکنی درختها راهِ دیدنِ جنگل رو مسدود کردن.