چارخونه راه راه

داشتم بهش نگاه میکردم و از خودم میپرسیدم راستی چرا برام انقدر شکوه داشت؟ بابت کدوم فضیلتش؟ چرا روزگاری دوستش داشتم؟

گمان میکنم وقتی کسی رو ترک کردی دوست نداشتنش فاجعه نیست؛ فاجعه وقتی محقق شده که کنارش باشی و روزی هزاربار از خودت بپرسی چرا موندم؟چرا هنوز موندم؟ چرا نمیرم؟! 

گاهی وصل خودِ انتحار است!

حرف برای گفتن زیاد داشتم اما جوابهای تو رو میدونم پس نمیگم.

ببخش که دلم برای تکرار گذشته ی مزخرفمون تنگ نشده.

آدم

آدم گاهی برمیگرده به پشت سرش نگاه میکنه می بینه چقدر خراب کرده

می بینه کلی باید زحمت بکشه که بتونه خرابی ها رو آباد کنه 

تازه اگر بشه؛ که سخت هم میشه.

+آدم منم 

از نو زیستن

قدرشناسِ نبودنهات هستم 

باعث شد آرامش به زندگیم برگرده 

ممنونم بهم فرصت زندگی دادی 

اما با این همه مشغول زندگی باش

یه روزهایی از زندگی هست که مثل داغ یاد همه می مونه.

هم اونی که خودش خطا کرده و هم کسی که خطا رو دیده.

گل زدن به دروازه ی خودی

عزیزدلم 

ذهن، ما رو درباره چیزهایی که نداریم فریب میده و اهمیت اونها رو برای ما صدچندان نشون میده درحالی که واقعیت نداره.

همیشه دقت کن ارزش داشته هات رو به دلیل در دسترس بودن ناچیز و کم نبینی. ابزارهای باارزش تو برای خوب زیستن همین داشته ها هستن و فقط انسانی که فاقد تعقل و منطق باشه بجای بهره مندی از داشته هاش در مسیر رشد؛ به ابزارهای دیگران غبطه میخوره که این کار به تنهایی فلج کننده ترین انتخاب هست.

به قائده باشیم

وقتی ما در ازای کم فروشی و کم شعوری دیگران با باج دادن و حسن نیت سر و ته قصیه رو هم میاریم داریم از عزت نفسمون هزینه میکنیم و این کار مشابه این هست که برای پذیرایی از میهمان گوشت تنمون رو کباب کنیم تا پذیرایی جانانه ای کرده باشیم.

محبت برای آدمها مثل ادویه ست برای غذا؛ به قاعده که نباشه هرچه هست رو بر فنا میده.

ذبح با کاردِ کند

مصداق بارز زجرکش کردن یه انسان میتونه این باشه که بهش احساس ناکافی بودن بدی.

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی*

از آدمهایی که در شما تولید عقده و زخم روانی می‌کنند جدا بپرهیزید.

دویست روز بعد

 قاطعانه تصمیم گرفتم عشقت رو نداشته باشم.

احساس آزادی میکنم 

بی حسرت

بی دلتنگی 

پیش به سوی روزهای تازه 

حالم خیلی خوبه

قدرشناس خودم هستم که جرئت کردم ترکت کنم.