من با تواضع و گذشت اشتباه و نابه جا یه خودشیفته ی حق به جانب خلق کردم.
الان با خودم که منشااثر هستم و با معلول این هنرنمایی که خودش رو کامل میدونه و جهانی رو ناقص؛ چه کنم؟!
من با تواضع و گذشت اشتباه و نابه جا یه خودشیفته ی حق به جانب خلق کردم.
الان با خودم که منشااثر هستم و با معلول این هنرنمایی که خودش رو کامل میدونه و جهانی رو ناقص؛ چه کنم؟!
الان؟ سیل چیزایی داره منو می بره که زیرسیبیلی رد کردم.
میدونی دارم از چی حرف میزنم؟ از جزئیاتی که نادیده میگیریم و بعد متوجه میشیم نشانه بودن.
عقوبت آدمی که نشانه ها رو نادیده بگیره، سخت و شدید خواهد بود.
سال جدید همه ی تلاشم رو میکنم که پرقدرت تر زندگی کنم و از خطاکردن نترسم.
امسال، سال سخت و خوبی بود. کلی اشتباه کردم که باعث شد کلی چیزتازه یادبگیرم.
امیدوارم جرئت کنم در سال پیش رو آدم جسورتر و شجاع تری باشم.
به گذشته بازنگشتن؛ صرفا برنگشتن به آدمهای گذشته نیست.
اجتناب از افتادن در لوپ معیوب تله های روانی و عقده هایی که در خودمان سراغ داریم؛ منجر به بازنگشتن به گذشته و تکرار نشدنِ آن می شود.
یه اتفاق جالبی افتاد این چند روز که نوشتنش خالی از لطف نیست؛
نماینده ی یکی از ادارات همکار همه ی توانش رو گذاشته بود کار ما انجام بشه و به نظر من این سطح همکاری و پیگیری عجیب می رسید؛ تا اونجا که کلی داستان بافتم در ذهنم. وسط حلاجی کردن و تحلیل افکارم یادم جمله ی محمدرضا شعبانعلی افتادم: افرادی که عزت نفس پایینی دارن همه چیز رو شخصی سازی میکنن!
ایشون داشت به شرکت ما کمک میکرد؛ نه به من!
گاهی وقتها نیاز داریم تلنگری ما رو در زاویه درستی نسبت به وقایع قرار بده.
گل و هدیه های روز مهندس یکجا با یه جمله ی به زعم خودم "ملیح" استاتوس کردم. بعد با خودم فکر کردم من که در ذهنم این رفتارها رو در دیگران شماتت میکردم و نکوهیده و مذموم میدونستم چرا پس...؟!
با خودم بخوام روراست باشم دیشب تا حالا کلی فکر کردم این نشانه ی چه عقده ای در من بوده که عیان شده؟ درمانش چیه؟ راه حل ...
اینکه بگم دیگه مراقبم چنین کاری نکنم قطعا درمان نیست؛ مسکن و راه حل موقت هست.
ساعت از ۳ نیمه شب گذشته و نتونستم بخوابم.
مثل کودکی که در برابر خوابیدن مقاومت میکنه، در عین حال که از خستگی پلکهام داره می افته، نمیخوام بخوابم. شب قشنگیه؛ میخوام تا صبح بیدار بمونم.
صبح ها دویدن با گروه یه حال خوش غیرقابل وصف داره.
درست موقع سپیده لباس می پوشم و از پارک بیرون میام.
زندگی به شکلی نگفتنی زیباتر شده. تصویرم در آینه زیباتر شده :)
* از حسین صفا
وقتی هجده ساله بودم تصمیم داشتم در یک شرکت عمرانی کار کنم که هرچه تلاش کردم مدیرعامل شرکت با استخدامم موافقت نکرد و من ساعتها بعد از شنیدن نتیجه مصاحبه، با امید قدم زدم و گریه کردم.
امروز واحد رسیدگی فنی بودم که مدیرعامل دیدم . با معاون عمران جلسه داشتن و اتفاقی از مسئول دفتر عمران مشکلشون رو شنیدم.
دنیا بازی های عجیبی داره.
لذت بخش ترین دردی که در زندگیم تجربه کردم؛ بدن دردِ بعد از ورزش هست.
دردی به غایت شیرین که نوید بخش یک روز بهتر هست؛ روزی که حالت با خودت بهتر شده چون برای خودت تلاش کردی.