گفت
یه جایی خسته شدم گفتم دیگه خونه نیا.
خونه ای که من اجاره ش رو می دادم من خریدش رو میکردم بچه ای که پدرش نمیدونست اسم مهدش چیه و کجاست. گفت چند ماه بود سرش شلوغ بود حتی یک وعده غذا با من نخورده بود. حس میکردم یه غریبه کلید خونه م رو داره.
بجای سیصد تا سکه حضانت بچه رو گرفتم و جدا شدیم.
گفتم پشیمون نیستی ترکش کردی؟ گفت اون منو ترک کرده بود قبلا. من همش منتظر یه تماس بودم یه گفتگوی معمولی اما ماهها بود باهم حرفی نداشتیم.
میگم چقدر خوبه مو نمیکارید.همین طوری هم زیبایید.
میگه فاطمه واقعا کچلی جذابیت میاره؟
دکتر رضایی از پزشک هایی هست که پیش از نسخه هاش دیدارش شفابخشه؛ البته گاها هم پیش میاد روی اون دنده ست! وقتی روی اون دنده باشه دفعه بعدش میگه ناراحت نشدی؟ منم جواب تکراریم رو میدم : حرفهاتون جدی نگرفتم که ناراحت نشم:)
هم صحبتِ خوب داشتن باعث میشه با حرف زدن خودت رو بهتر بفهمی.
با زهرا خودم رو بهتر میفهمم.
تا حالا از لحظه لحظه ی تماشا کردن یه ادم لذت بردین؟
امروز که به مریم نگاه میکردم تو قلبم صدای سنج و طبل می اومد.
دهنم مزه لذت میداد.
به پیکانتویی که جلوتر پارک بود و فلاشرش بال بال میزد نگاه میکردم؛ از آینه بغل ماشین ایستگاه صلواتی تعطیل رو دیدم و از پنجره حضرتش رو ....سرم رو برگردوندم از آینه وسط گربه ای رو دیدم که لبه ی سطل بزرگ زباله راه میره و فکر میکنه اگر سقوط کنه؛ وسط رویاهاش می افته. چراغ راه پله ساختمون روبه رو همون لحظه خاموش شد. گفت گوش میدی؟ با گوشهام میشنیدیم و با چشمهام محیط رو ثبت میکردم. اسمش گوش ندادن بود؟! اومدم حرف بزنم گفتم چی رو به کی بگم!
گفت: حالا که سی ساله ام یاد گرفتم خودم رو مجبور به پذیرش آدمهایی که باعث آزارم میشن نکنم.حتی اگر بسیار عزیزن و دوستشون دارم.