مشارکت در تخریب

همه چی رو که نمیشه گفت؛ میخوام بگم یه حرفهایی هست که اگر گفته بشه یعنی پایان ماجراست. تو باید خودت متوجه میشدی قبل از اینکه من بگم. اگه راحت گفتم دلیلش این هست که وسایلم رو جمع کردم برم. شبیه بچه ای که زنگ میزنه و فرار میکنه. اگر میخواستم بمونم حتما بهت مهلت میدادم خودت بفهمی اما من دیگه دلم نمیخواست به تو وقت بدم. همه ی عمر من نمیتونه برای تو باشه و به انتظار اینکه " بالاخره متوجه میشه" . خودمو ترک میکنم؛ خودمی که تو بخشی از وجودش بودی. میرم یه "خودم" جدید بسازم. دنبالم نیا. پیدام نمیکنی. دوست ندارم پیدای تو بشم.

بودن ماندن

چه عذابی از این دردناک تر که من اخلاق و روحیاتم بی اینکه بفهمم و بدونم شبیه تو شده؟!
بی اینکه این چند سال حتی دیده باشمت یا باهم حرف زده باشیم.
چرا انقدر هستی!

چه طوری

دنیا ارث پدری من نیست که اگر بود هم سهم الشراکه ای بود. فلذا ای عزیزی که دوستت دارم و چشم دیدنت رو ندارم باید یادبگیرم با بودنت کنارم یه طوری کنار بیام؛ حالا چه طوری؟!

هم رنگی

عروسی؛ عزاداری، تولد و .... ما فقط بهانه ی دور هم جمع شدن جمعی هستیم که انتخاب نمیکنیم.
امید میگفت فاطمه اینکه با توجیه رفتار محترمانه با آدمی که دوستش نداری طوری رفتار میکنی که انگار مشتاق دیدارش بودی اسمش دورویی هست. الان ازین رفتار کم کردم. سلامهام به آدمها؛ وقت گذاشتنم توجهم حتی اینکه با فاصله دست میدم و طوری رفتار میکنم که به بوسیدن و بغل کردن کل فامیل منجر نشه؛ حتی اینکه در جواب بعضی ها حتی اگر حرفی دارم فقط سر تکون میدم و با بعضی ها گفتگو میکنم. خیلی جاها از خودم راضی نیستم فقط سعی میکنم خودم رو درک کنم.

خواهری که تو باشی

برای مریم نوشتم: من به شدت دوستت دارم اما منطقت رو برای حل مسئله هات نمیتونم برای زندگی خودم هم استفاده کنم یا تایید کنم. حرفم به این معنی نیست که شما غلطی یا من غلطم هر دو درستیم فقط فرق داریم این هم از احترامم نسبت به خواهرم که کم نمیکنه!
مریم جواب داد: همش رو برای من ایضا بزن؛ فرق داریم ولی همدیگه رو دوست داریم حتی اگر تایید همدیگه رو نداشته باشیم حمایت هم رو داریم.

بالاخره که میتونم

نفرتم از تو وسط آدمهایی که دوستت دارن و ازت حمایت میکنن من رو غریب تر میکنه.

دارم تلاش میکنم معمولی باشی...سخته. ولی سخت ها فقط تلاش و تمرین ببشتری می طلبه. فقط همین

غُرداران

برای خودم مطلقا دلم نمیسوزه؛ به قدری کم کاری و بی خردی و فرصت سوزی و تنبلی کردم که دقیقا مستحق شرایطی چند درجه بدتر از اوضاع فعلی ام.
داره یه بهمن بزرگ می افته روی سرم...

با "تئوری انتخاب"*

اول مسئول خودم هستم و خودم و خودم و خودم.

ریاست محترم انجمن حمایت از خسته ها

گفت دلم تنگ شده میخوام بیام ببینمت. بعد از اتمام ساعت کارم جلوی محل کار شما هستم. کلی دلیل آوردم که خوب نیستم و باشه بعد. ساعت ۷ شب پیام داد گفت من اینجا هستم منتظرم کارت تموم بشه.
رفتارش رمزگشایی نمیخواد. محبتش در لایه صدم رفتارش پنهان نیست. بین شفا و درد در نوسان نیست؛ خودِ شفاست.


خراب تر ز من و بهتر از تو *

تو تنها کسی بودی که اجازه داشتی در اتاق من بخوابی.تنها کسی که حق داشتی موهایم را کوتاه کنی؛ از آشپزیم ایراد بگیری از لباس پوشیدنم آرایش نکردنم درس خواندنم و ....

تو تنها کسی بودی که این همه دوستت داشتم. یک روز از همان سالی یکبار دیوانه وار عصبانی شدنت از تلخی کلامت خسته شدم و تو برایم شدی آدمی که دیگر به سختی سلامش را جواب می دادم.

تو تنها آدمی بودی در جهان که من هیچ چیز را هرگز به او غیر شفاف و پیچیده نگفتم چه برسد به دروغ.