به دلیل نزدیکی به شروع محرم هست یا پاییز یا خستگی، نمیدونم.
دارم فکر میکنم یک بار با چراغ قوه باید به همه کنج و زاویه های تاریک روح و باورم سر بزنم.
حس میکنم خیلی فیلتر شده آدمها و زندگی رو تحلیل کردم. واقعیت یه چیز دیگه ست که من از سوراخ کلید دیدمش یا در تاریکی فقط بخشی ش رو لمس کردم. در آستانه ی سی سالگی کمی با خودم قهرم به خاطر کوتاهی ها و سهل انگاریم درباره خودم. شبیه رشد جسم که در لحظه ای متوقف میشه؛ شفافیت و روشن فکر کردن هم در من از یک زمان خاص متوقف شد و از اونجا به بعد من دیگه فاطمه نبودم؛ همه بودم...