الان برای کسی تب میکنم که محتمل باشه برای من تب کنه. اسمش اگر معامله ست من اینطوری ام.
هروقت به حرف دلم گوش دادم که آخی ببخش مگه چی شده ؛ بعدش دیدم چقدر مستهلک کردم خودم رو و چقدر طلبکار ساختم از آدمها. زهرا که پرسید دلت چی میگه گفتم دلم صلاحیت نداره نظر بده. به صدای عقلم گوش میدم.
هربار یک موقعیت رو خارج از توان مون یا خیلی دور از خودمون میدونیم داریم ذهنمون رو فریب میدیم. مواجهه باعث میشه بفهمیم بله شدنیه و بسیار نزدیک و در دایره توان و تحمل ما هست.
اگر بمیرم دلِ موهام واسه دستهات حتما تنگ میشه.
سالن تطهیر بهشت زهرا بودیم که جمله بالا رو گفتم. جواب داد تو اگر بمیری اون لحظه ای که بند کفن باز میکنن صورت مرده رو نزدیکان برای آخرین بار ببینن من زود قیچی درمیارم یه تیکه از موهاتو برای خودم برمیدارم.
من از مرگ دیگران میترسم؛ میدونی چیه؛ مرگ به نظرم خیلی دردناک هست از دست دادن.
باز از دست داده شدن رو راحت تر میپذیرم.
اعلامیه روی صندلی عقب و لباس خاکی دیشبم میگه پیش اومده.