رفتیم باغ وحش؛ سالن پر از حیوانات عظیم الجثه ی تاکسی درمی شده بود. تو هر طرف نگاه کردی گریه ت بیشتر شد. گفتی تو رو خدا بریم اینا مهربون نیستن ما رو میخورن ما رو میکشن بریم
حالا امروز یاد تو بودم. مریم میگه خبری نیست چیزی نمیشه اما من مطمئنم اینا مهربون نیستن مارو ....
حالا امروز یاد تو بودم. مریم میگه خبری نیست چیزی نمیشه اما من مطمئنم اینا مهربون نیستن مارو ....