گفتم بمون خونه کنارت باشم گفت من میخوام برم اونجا هرکس منو میخواد بیاد.
گفتم قبول بریم؛ انقدر حواسم به شادی با تو بودن بود غم جهان مرده ها رو ندیدم.
فردا صبح برای من شبیه چهاردهم فروردین هست.
تعطیلات نوروزی من به اتمام رسید و روزهای کاری ۹۷ از فردا شروع میشه.
قطعا خوشحالم و خوشحال تر میشم اگر معدل حال عمومی تک تک عزیزانم هم خوب باشه.
تو هجده ساله شدی و به جای آرشه هنوز قلم به دست داری و دیفرانسیل حل میکنی.
پرهام؛ همیشه آرزوهات یادمه و در حال خوبی کنارمی.
برام دعا کردی امسال با خودم در صلح باشم و پشت تلاطم هایی که فقط من و شما خبر داریم بالاخره به آرامش برسم.
تلاش میکنم برای اجابت دعات.
گفت دلت برای من تنگ نمیشه؟
گفتم کار منظم نداشته باشم چرا.ولی وقت کار یا درس یا هر تلاش انفرادی دیگه ای نه واقعا. زندگی در جریانه و وقتم ارزش داره. فکر کن یه روز تو دنیای زنده ها رو ترک میکردی؛ قطعا غصه میخوردم اما بعد از چند ماه برمیگشتم به زندگی.
گفت الان برگشتی به زندگی؟ گفتم آره ولی گاهی کابوس می بینم مثل حالا که داری تلاش میکنی بگی زنده ای.
فرضیات مساله:
استقرای اول:آدم هایی که دوستشون داریم وطن ما هستند.
استقرای دوم: رو دخترم اسمتو میذارم، حتی زنم هم عاشقت میشه!
حکم و استنتاج مساله= عنوانِ پست
قرار کاری در رستوران و کافی شاپ پاساژ ایکس نمیذارم؛ مگر اینکه کل افراد قرار باشه برن و فضا دو نفره نباشه. شاید اصلا رفتار عجیب و غیر حرفه ای نباشه. برای من کار منفک از صمیمیت هست.واضح نتونستم بگم و به جاش چندتا دروغ گفتم که قطع همکاری کنم. البته که باید صادقانه تر رفتار میکردم و با توضیح واقعیت ترکشون میکردم.