گفت فاطمه جان ببخشید پشت در موندی بابا؛ ما حواسمون به تو نبود. الان که کم می بینمش کلمه هاش رو در غیابش بو میکنم و نفسم معطر میشه. بابا من روی عکس سبیل وسط صفحه ساعتم شما رو می بینم... به خاطر همین دوستش دارم.
خسته که میشم روند اینجوریه: سیم کارت میگذارم تو گوشی که فقط چراغ قوه داره :)فقط هم وقتی شماره خونه بیفته جواب میدم. و میخزم تو لاکِ خودم.الان خسته ام و دورم از لاکم.
پتو رو از روی صورتم کنار زد منو بوسید و رفت. انقدر ازش دلخور بودم که خودم رو به خواب زدم. بیدار که شدم یه برگه کنار بالشتم بود؛ نوشته بود: ببخشید سرت داد زدم.از اون روز این جمله شد عاشقانه ترین حرفی که شنیدم. بلد باشیم عذربخوایم بلد باشیم وقتی رشته محبت گسسته میشه طوری پیوندش بدیم که به هم نزدیک تر از قبل بشیم.
خسته بودم از این خستگی ها که حتی به اشک ترجمه نمیشه. رسیدم دیدمت بغلت کردم گفتی چرا نمیخندی و من حیرت کردم اما جوابی ندادم. سرت رو از روی شونه م برداشتی؛ به چشمهام زل زدی و باز پرسیدی: چرا نمی خندی؟ قد تو از تمام غم ها و خستگی های عالم بلندترست.کلید دارِ دلِ منی و با چشمهایت من را میخوانی. دنیا بدون تو خوابی ست پریشان.