امروز بعد از ۱۶ سال دستهای من و خاک رس و چرخ سفالگری به وصالِ هم رسیدن.
برای لحظاتی یادم رفت همه چیز...زندگی همون یک مشت گِل شد که روی چرخ داشت شکل میگرفت‌؛ کج و کوله و ناشیانه و بی نظم و زیبا.