۱۵۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

زیبا سلام

جمعه قرار بود بریم توچال گفتم شلوار ورزشی تابستونی ندارم. سایزم رو پرسید عکس فرستاد این مدل این رنگ ها کدومش برات بخرم؟ جواب دادم: دستت که گوشه عکسه چقدر قشنگه.

چاره عاشق اگر معشوق ازو دل کند چیست*

وقتی ازت ناامید شدم یادآوری روزهای خوب گذشته کمکی نمیکنه؛ اینکه در آینده چی میتونیم باهم بسازیم هم راه گشا نیست. اشتباه نکن! من فقط ازت ناامید شدم اما بهت اعتماد دارم. ناامیدی میوه ی درختی هست به نام بی ایمانی؛ من ایمانم رو به تو از دست دادم.میدونم معلقی میدونم بهت سخت میگذره خدایی هستی که بنده اش دیگه بهش نیاز نداره ایمان نداره خدایی که داره از درجه خدایی به دنیای آدم ها تنزل درجه پیدا میکنه.

canser

تو محکم ترین دیوار جهانی. کنار تمام زنانگی ات

هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی*

ساعت ۱۱ شب با گوشی مامانش عکس منو از لیست تماس پیدا کرده و با من تماس گرفته میگه دلم گرفته بیا پیشم صبحانه بخوریم. دو سال و نه ماهه ست و شکل همدلیش و محبتش باعث میشه وقتی از نظر روحی دچار نوسان میشم اولین مسکنم حرف زدن با ایشون باشه‌. یه لحظه هایی انقدر منو خوب بلده که در دل تعظیم میکنم به فهمش...بدون کلمه با نگاه منو از حفظ میخونه.

شلیک به تیرماه

حال خوب ها نیمه شب که وقت هست کتاب دفترشون رو پهن میکنن و با یک بشقاب میوه میرن به استقبال درس خوندن. اون وسط اگر صدای پایی وسط نیمه شب در خونه پیچید پدر و ماد/همسرو فرزندشون رو با یک بوسه بی وقت غافلگیر میکنن. خوبم انقدر که میتونم از حالم به بقیه وام بدم :)

بلوغِ دیررس

به رویا میگفتم چه طور انقدر محکمی؟ هیچی تو رو از پا درنمیاره. گفت فاطمه وقتی پناهگاه بقیه ای و بقیه ازت امنیت می گیرن باید محکم باشی سر اونهایی که بهت پناه آوردن آوار نشی. این شکلی جواب نداد ولی من اون لحظه رو در ذهنم این طور ثبت کردم.امشب یکی گفت حالم بده گفتم خوش به حالت که میگی.اما عمق دلم غبطه ای نبود. چند سال پشت سر هم من آدمی بودم که در جواب حالت چه طوره ی هر روز صبح مریم میگفتم: خسته ام حوصله ندارم نپرس. از مسیرم از خودم از اشتباهاتی که منجر شده به فهم امروز فاطمه ممنونم . از همه لحظه هایی که فهمیدم خطا کردم اما جرئت کردم ادامه دادم و یکجا نشین نشدم.

مثل کوه

من تو چشمات تو صورتت وقت خوردن هات داگ و سیب زمینی جمعه غم رو دیدم . اما ازت ممنونم که کم نیاوردی که ننشتی که سرپایی و مثل یک درخت صبور و مقاوم داری پیش میری. به خودم می بالم برای داشتنت؛ دوست داشتنت.

میرقصد زندگی در جام چشم تو*

از تونل حکیم هوای من بارانی شد تا آخرین پیچی که به خونه می رسیدم.از خانوم فراهانی یاد گرفتم هیچ وقت خسته و داغون خونه برنگردم.پارکینگ خونه آینه و عطر از کیفم درآوردم و با استعداد کمم در آرایش یه تصویر خوب ساختم از صورتم در برگشت به خونه.حالِ خوب داشتن در هر شرایطی یه وظیفه نیست؛ یه انتخابه.

منصوره

میشه از سر عادت از عبارت " اگر عمری برام باقی باشه" استفاده نکنی؟

چون من بدون شما در این جهان نقشه ی راهمو گم میکنم. لطفا عمرت باقی باشه؛ باشه؟

بدون سوزش بدون اشک

گفت انقدر فلفل نریز روی غذات! اصلا تو چرا انقدر فلفل قرمز میخوری؟

چند روز فکر کردم تا به اول ماجرا رسیدم؛ روی هر غذایی که در بشقابش می کشید فلفل می ریخت. من همیشه دوست داشتم چند قاشق غذا از بشقاب امید بخورم. می خندید میگفت نیت کن بخور شفا میگیری منم می خندیدم.به خودش قول داده بود غذا با فلفل بخوره من به خودم قول داده بودم از گوشه بشقاب امید غذا بخورم بعد از یه جایی حتی وقتی نبود من روی غذام فلفل قرمز میریختم‌.