۱۵۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

کیجای یارای*

من نگرانت میشدم از همون سالی که عاشق شدی و برای مدتها نوشتن رو برای خودت ممنوع کردی دلواپس بودم. بعدتر وقتی می دیدم چقدر به خودت سخت می گیری. امسال رفتم پیاده روی اربعین میدان امام حسین تا حرم شهرری. داشتم دعا میکردم خدا کمکت کنه قوی باشی و ناامید نشی. امسال عید حس کردم خوبی؛ و حالا دلم میخواد ازت خواهش کنم خوب باشی.

رستاخیز مسیح

یکشنبه عید پاک بود. نیامد. دوشنبه تعطیل بود. سه شنبه با یک جعبه فلزی کوچک آمد گفت: خانوم این کیک مخصوص عید پاک هست مادرم پخته برای شما نگه داشتم. بوی کمرنگ زنجیل کیک و مهربانی ملانی در خاطرم آورد که تفاوت مذهب آدمها از محبت و همدلی شان نمی کاهد.

تو کوچه کوچه مرا بلدی*

وقتی غمگینم سکوت میکنم و این را همه آدمهای اطرافم می دانند.

خیلی که غمگین بشوم به هر چیز کوچکی میخندم و این دومی را فقط خودم میدانم.

امروز صبح وسط خنده هام گفت چرا ناراحتی و من فکر کردم تو من را بی کلمه بی حرف می دانی  وقتی هنوز ۳ سال نشده که در این جهانی.

صدایم کن، صدای تو خوب است*

دست دراز کردم خداحافظی کنیم به جای دست دادن ؛ دست تکان دادی. درد داری و پنهان میکنی. یه چیزی پیش از تحویل سال امسالت را خراب کرده که به خیال خودت داری تنهایی حملش میکنی. خواستم بگویم عزیزم امیدم برادرم برای همه کم حرفی و بی حوصلگی و دلتنگی ات وقت دارم. شاید از تلخی کلماتت گریه کنم؛ اما به شیرینی راه ساختن می ارزد. به شکستن فاصله می ارزد.تو رفیقی و من همیشه نزدیکم به تو. صدایم کن.


از کاه کوه نساز

"خاله زنک بودن" اخلاقی صرفا زنانه نیست؛ حتی به زعم من یک جور بی اخلاقی است.

ناراحتی؛ دلخوری؛ خشم را یا در لحظه و فرصت مناسب میشکافیم که عزیزم دچار سوء تفاهم شدی و موضوع این نبوده. و یا به خودمان گوشزد میکنیم قدرت درک و تحلیل فلانی این میزان مشخص بوده و نباید ازش دلخور شد. عموم مساله ها به همین روال حل میشود. و من شخصا جزو داستان سازهای اتفاقات کوچکم :(


سالن تشریح

پست "به تو معتادم " اگر خودم ننوشته بودم و جایی میخوندم تحلیلم این بود کاتب سطور فردی عقده ای بی احساس خشمگین انتقام جو و به فرموده جناب کرمنت فاقد شعور است!
این معجزه نوشتن است؛ آدم خودش را از بیرون می بیند و از درون خودش آگاه تر میشود.

جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها*

گفت تو اصلا حواست به من هست؟ رفتم نشستم دستاشو گرفتم تو دستم نوازش کردم نگاهش کردم چقدر دلم نرم تر شد؛ حسم تغییر کرد.بابا راست میگفت حواسم بهش نبود؛ دستام که تو دستش بود گفت عکس این سبیل چیه رو ساعتت؛ خندیدم. من از یه سنی زیبایی مردانه رو در کچل بودن و سبیل داشتن می دیدم؛ در شباهت داشتن به بابا.اما چرا تا حالا به خوش نگفتم که بدونه چقدر برام مهمه؟ چرا سرحال نگه داشتن رابطه ها شده اولویت آخر ما؟

مثلث کارپمن

امروز داشتم فکر میکردم چقدر آدم بیخودی شدم؛ چقدر وسط ماجرای دیگرانم و غافلم از خطای خودم.به قول دوست مددکارم فاصله ناجی تا جلاد و قربانی فقط یک ضلع مثلث است.

به تو معتادم

ترک کردن هرچیزی/هرکسی فقط اولش سخته. بعدش یادت میاد که چقدر اهمیت داشته و تونستی از داشتنش/دوست داشتنش رها بشی و احساسِ قدرت میکنی.

شناسایی

صبح زود پوشیدم رفتم سراغش صبحانه را با هم بخوریم؛ سرراه هم نان خریدم.پنیر ویلی کاله را گذاشت کنار نان؛ بعد تصویر روی پنیر را نشان داد و گفت عینک و سبیلش را ببین؛ خودشه؟ هردوخندیدیم. گفت: حیف که کچل نیست! سر صبحانه چشمم به مربای هویج بود. حدس میزنم بخشیده باشمت چون دیگر از مربایی که دوست داری بیزار نیستم‌.