صدای مامان تو خونه می پیچید: قربونت برم هوا گرم شده تشنه ای عزیزم؟ به خنده میگفتم مامان با منی؟ ولی میدونستم یا با گلدونهاست یا کبوترهای پشت پنجره.
صدای مامان تو خونه می پیچید: قربونت برم هوا گرم شده تشنه ای عزیزم؟ به خنده میگفتم مامان با منی؟ ولی میدونستم یا با گلدونهاست یا کبوترهای پشت پنجره.
شبها کنار امید تو حیاط میخوابیدم. صبح ها که بیدار میشدم جاش خالی بود و رفته بود سرکار. به قدری بچه بودم که دعا میکردم همه ی فرداها جمعه باشن بیدار میشم هنوز امید کنارم خوابیده باشه. هنوز نامه ای که روز تولد سی سالگیش نوشتم دارم: داداش امید من نمیخوام بمیری؛ سی سال خیلی زیاده. کاش زنده نمونم پیرشدنت رو ببینم.
ولی الان خوشحالم که زنده ام تا گذر روزهای امید رو ببینم.
*عنوان از هوشنگ ابتهاج
رنج های عظیم موجب میشود رنج های کوچکتر دیگر احساس نشوند.
یالوم
خیلی از مواردی که در زندگی به پشتوانه عرف یا شرع به عنوان قاعده پذیرفتیم و رعایت میکنیم صرفا اعمال سلیقه ست. یعنی ممکنه درست های ما درست های قابل اتکایی نباشه حتی اگر همه رعایت میکنن.