من رو صبورتر کرد.عاقل تر کرد.
همون "اشتباهی که پیش امد" من رو قرص تر کرد.
مسیر "چیکار داری" تا "جانم" همونقدر طول کشید که "حوصله ندارم" تا "اگر اجازه بدی یه وقت بهتر درباره ش حرف بزنیم" طول کشید.
عمر صرف کردم که ماه شد سال.
زهرا دیگه کلافه شده بود از من...از اینکه سر و ته حرفهام ایشون بود. گفت فاطمه اگر بتونی فراموشش کنی و ذهنت پیشش نباشه بهت جایزه میدم! داشتیم از جشنواره فیلم کوتاه برمیگشتیم؛ گفتم جایزه م چیه؟ لبخند زد گفت یه دور فرمونِ گل گلی.
جمعه روکش گل گلی رو تن فرمون ماشین کردیم.
ما در زندگی سرافراشته رنج می بریم، نه با بدبختی و خفت...من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنج هایم را نداشته باشم.
دکتر ویکتور فرانکل
یک وقتی پیدا کردن اِلِمان های مذهبی در یک نفر منجر به این میشد که ایشون رو آدم درستی بدونم و راحت تر اعتماد کنم. اما حالا معنویت رو یک نیاز میدونم برای انسان مشابه نیاز به خوراک و پوشاک و دیگه شکل پرستش یک نفر به نظرم فضیلت نیست. اینکه یک نفر نماز میخونه یا نه همونقدر در من منجر به اعتماد میشه که ماکارانی دوست داره یا نه.