دیشب از جلسه قرآن که برمیگشتیم یه آقای روحانی جمله ی بالا رو به ما گفتن. گویا از حکمت های نهج البلاغه ست. که خداوند به قدر مصیبت صبرش رو عطا میکنن و بی تابی اجر صبر رو زائل میکنه.
من که نمیفهمم چی به چیه؛ فقط نوشتم که یادم بمونه.
کاروان بنان رو گوش میدم. به حرف های دیشب علی فکر میکنم که تو و مامان چقدر شبیه خواهرها بودین. مامان تو خلوتهای دوتایی میگفت بعد از 4 تا بچه با تو خواهردار شدم. میگفت خواهر خیلی خوبه؛ آدم پشتش به خواهرش گرمه. میگفت ولی تو داداشی منی آبجی منی اما اینا حرف خلوت بمونه آبجی.این طور رفتار میکرد که با 44 سال اختلاف سنی حس نمیکردم با اسم کوچیک صداش بزنم بی احترامی میشه. دوستش دارم.
اگر دین یه رویای جمعی باشه من واسه همیشه گمت کردم اما اگر جهان باقی وجود داشته باشه هر نفسی بوی وصال میده.
امشب میام پیشت و باهم حرف میزنیم.
چرا باید صبر کنم هروقت تو دلت خواست حرف بزنیم؟! صبر همه جا هم خوب نیست.