۱۳۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

وقتی بارون چشم تو چشم منم تر میکنه*

یادت بمونه دقیقا چه وقت جواب تلفن ندادی و نامرئی شدی. من رو که می دونی چقدر دوستت دارم. من فراموش می کنم ولی تو یادت بمونه...

 تو از منی.به من برمیگردی.

هستی؟

سحر پشت پنجره گندم و ارزن می ریزه.صبح گلدونها رو آب میده.نور از فاصله بین پرده و دیوار به خونه سلام کرد که صداش تو خونه پیچید: دخترجان خورشید وسط آسمونه نمازت از دست رفت و من خواب آلود بگم از دست رفته که یادآوری نداره. قضاش رو به جا میارم.

من هنوز در شنبه ی رفتنت گیر کردم

دلم نمیخواست باور کنم مهم ترین و عزیزترین آدم زندگیم نمیتونه در برابر مرگ از خودش دفاع کنه. حامی و پناهگاه من همون آدم بود که روی دست بردنش؟! همه ی عمرم بازی خوردم از احساسم.از اعتمادم.من مرده بودم نه مامان.

تو جای من نبودی که بدونی...*

دستگیره یخچال سردخونه رو باز کرد. کشو رو کشید بیرون.زیپ کاور پلاستیکی رو کشید. گره رو باز کردن گفتن خدا رحمتش کنه. به همین آسونی. گفتم محاله. گفتن ببوسش بریم. گفتم نع؛ مامانم نیست. ولی گویا مادرم بوده...مادرم بوده؟! چه اهمیتی داره بوده یا نه! به هرحال دیگه هرجا رو میگردم نیست.

یا من لا یتوکل الا علیه

جوشن کبیر دیگه دعای هرسال نیست.مداد برداشتم روی کفن جوشن کبیر نوشتم. وضو داشتم؛ روزه بودم روز خاکسپاری.الان پوسیده؟ خودش؟ پارچه؟ دست خط منو تنش کردن؟ پوشیدنی نبود؛ پیچیدنی بود. جوشن کبیر دیگه دعای هرسال نیست.

آغوش تو پناهِ طوفان من*

دوست داشتنت به من قدرت میده. 
من به تو ایمان دارم ...
عاشقی و شیدایی غمهاش هم خواستنی یه؛ برای من تمام نمیشوی چندان که تکرار نخواهی شد.

بارون و لبخندی

گفتم خدا اگر وجود داشته باشه برای خلق کردن شما به خودش می باله.

جواب داد: لطف داری ولی خدا اگر باشه برای بارون و بستنی شکلاتی و لبخند باید بیشتر به خودش افتخار کنه تا من! 

خجالت کشیدم به خودش بگم که برای من مثل بستنی شکلاتی هست و دیدنش تحمل تمام تلخی های جهان رو ممکن میکنه.

همیشه زیبایی

خوشحالم که هنوز میشه بیام پیشت برات شعر بخونم. خوشحالم که میتونم احساست کنم...زیبایِ همیشه.

با خودت در صلح باش. تمامِ جهان خودِ تو هستی!

دلم میخواد استعفا بدم بنشینم خونه عزاداری کنم. یه مدت رها باشم به خودم وقت بدم افسرده یا افسرده تر بشم. چیزی که دلم میخواد رو نادیده میگیرم و می ایستم. ایستادن جنگ سخت تری هست. باید با خودم بجنگم نه با دیگران.

میدانم می آیی!

به کی میتونم بگم از تشابه اسمی که روی سنگ قبر نوشته شده با اسم معشوقه م می ترسم. از شناسنامه ی پانچ شده ش می ترسم؛ از بخش وفات که پر شده...منتظرم بیاد و باهم چای بخوریم به این اتفاقات عجیب و مضحک بخندیم.