اعلام استعفا

امشب داشتم فکر میکردم چرا تو همیشه یه طوری با من رفتار میکنی انگار من کارمندتم؟

آنقدر هست که گه گه قدحی می نوشم*

 روزهایی رو سپری میکنم که فقط خودم میدونم چقدر قوی شدم چون فقط خودم دیدم که چقدر عمیق شکستم.

موسم گل*

بابا موسم گل رو گوش میده با صدای خانوم پوران و با خواننده همخوانی میکنه. من دارم قرمه سبزی و زرشک پلو درست میکنم؛ میگه خسته نکن خودتو. غذا از بیرون میگیریم؛ گفتم درست میکنم فردا که سرکارم بخوری بدونی خیلی دوستت دارم. گفت میدونم دوستم داری بیا چای بخوریم؛ چای دم کردم با گل محمدی و بهارنارنج و هل و زعفران و دارچین. چای خوردن رو با تو دوست دارم که بهترین رضای دنیای منی.

خلق کردن

گفتم اسم فامیل بازی کنیم؟ گفت خودکار و کاغذ از کجا؟ خودکار پیدا کردم؛ پاکت تهوع رو از جلوی صندلی برداشتیم روش نوشتیم. مهماندار و مسافر صندلی پشتی با لبخند نگاهمون میکردن. به دوست گفتم فکر کنم هیچ کس تا حالا از پاکت تهوع انقدر مفید استفاده نکرده بود :)

تایع یکنواخت زمان

اگر قرار بود زمان بگذره و بهتر بشم تا حالا خوب شده بودم. زمان خیلی کمکی نمیکنه. باید خودم آستین بالا بزنم؛ خیلی بیشتر از کارهایی که این مدت کردم باید انرژی صرف کنم که خودم رو احیا کنم.

پرده پوشی

گفت خانوم فکر کنم شما خیلی مومن هستین؛ گفتم از کجا به چنین نتیجه ای رسیدین؟ گفت چادری هستین. گفتم خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست؛ پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم. گفت یعنی چی؟ گفتم ایمان یه جایگاه هست که با پنج متر و نیم پارچه نمیشه بهش رسید.

بچه ها چه طورن

بهشت زهرا نرفتم.هر هفته میرم اونجا که زخم رو تازه کنم؟میرم که مطمئن بشم قبر خالی نشده و فرار نکرده؟! دقیقا چرا میرم؟
امید نشسته بود گریه میکرد گفت باورش سخته. گفتم امید جان من واسه حرفهای جدی کمی ضعیف شدم؛ بگو بچه ها چه طورن؟ گفت بچه ها چه طورن کلید واژه ست؟ یعنی حرف رو عوض کنم؟ گفتم دقیقا

حال آدم ها به سادگی قابل تشخیص نیست

هر وقت فکر میکنم خودم رو دستکاری کنم و میرم بین پزشک های جراحی بینی و زاویه سازی صورت و پیکرتراشی و .... دنبال بهترین دکتر و زودترین وقت میگردم میفهمم حالم بده و از خودم خسته ام؛ گاها یک وقت مشاوره حالم رو بهتر میکرد اما این بار از صرافت نیفتادم. میخوام بگم این تغییرات لزوما نشان دهنده ی حال خوب نیست.

اگزیستانسیال

تنهایی نابی که هر آدمی فارغ از فقیر و غنی، متخصص یا عامی، مجرد و متاهل و در هر شرایطی تجربه میکنه...احساس اینکه با وجود اینکه دوستت دارن و براشون مهمی اما تو فقط خودت رو داری... اینکه هیچ کس جز خودت تکیه گاه امنی نیست و این " خودت " هم نقصان ها و ناتوانی هایی داره... زندگی از فردای فهمیدن اینها تازه شروع میشه. 

غرق در تو

صدای شکستن استخوونهام رو شنیدم و ایستادم... گفت زندگی سخت تر نمیشه. راست گفت چون چیزی عزیزتر از تو برای از دست دادن ندارم. فهمیدم دوست داشتن یعنی خودت رو در معرض غم از دست دادن بگذاری و من خیلی دوستت دارم.