دیاگرام

با رسم شکل نشان دهید احساس شما _به دوستی که میگوید جمعه صبح بریم شمال چای ذغالی بخوریم و تا شب برگردیم_ چیست؟

به اخمت خستگی در میرود، لبخند لازم نیست*

گفت فاطمه تو عشق من و مامانت هستی

گفتم به بقیه بچه ها هم همین رو میگی؟

خندید 

گفت بابای تو بودن سخت و قشنگه. 

مامان هم همیشه این رو بهم میگفت...

شماها خونه ی من هستید

خونه پر از حال خوش بود. خونه به اعتبار آدمهاش خونه میشه و صدای خنده هاشون دوباره خونه رو خونه کرد...علی و پرهام فوتبال دستی بازی میکردن. فرشید و بابا حکم؛ سپهر و سعید شطرنج. مریم و ستایش و ترمه ترنم هم منچ...

شما تصویری از این قاب که توصیفشون کردم می دیدین عاشقشون نمیشدین؟!

سبیلوی مهربون

براش نوشتم؛ گفتنش سخته ولی وقتی نیستی دل من و خونه خیلی برات تنگ میشه.

از راه رسید با اون سبیل های تیغ تیغی محکم منو بوسید. گفت میشه قربون دل خونتون برم؟ 24 ساعت گذشته بود از پیام من و هنوز یادش بود. 

مفصلند زمستان ها*

یوسف آباد دیگه جایی نیست که کلبه ی احزان من رو گلستان کنه.

الان برای من با کهریزک و الهیه هیچ تفاوتی نداره.

فهمتون پیوند دهنده ست

دایی گرامی برادرزاده م( به عبارتی برادر همسر برادرم) فکر کن یه آقاپسری هم سن و سال حالای من؛ تصمیم گرفته با خانومی ازدواج کنه که 2 فرزند داره و هم سن خودش هست. بخش زیبای این ازدواج برای من دو تا دلیل آقا ساسان برای ازدواج با لاله خانوم هست؛ اول اینکه گفته چهارسال وقت گذاشتم شناختمش. حالا که خوب و بدش رو میدونم بذارم کجا برم یه آدمی رو از صفر شروع کنم به شناختن؟ 

و در جواب مخالفت دیگران برای ازدواج یک پسر با خانومی با شرایطی که ذکر شد میفرمایند با هرکس بخوام ازدواج کنم خانواده ای داره که بپسندمشون یا نپسندمشون باید با اونها کنار بیام و بخاطر آرامش خودم و لاله دوستشون داشته باشم و بهشون نزدیک بشم. با این حساب دو فرزند لاله هم برای من قابل پذیرش هستن و تلاش میکنم رابطه ی خوبی با اونها داشته باشم.

سوت و دست و هورا برای فهمش. خوشبخت بشن انشالله

ولی حالا چرا!

کار دنیا رو ببین. شرکتی که سالها دوست داشتم کارمندش باشم بهم پیشنهاد کار داده با چه سمتی! خوابش رو هم نمی دیدم ولی رویای 18 سالگی م در 28 سالگی دیگه مطلوب نیست.

از شنبه ای که نیامده شروع میکنم

دوست مترجمی دارم که به شدت دوستش دارم.

دقیقا برای من که ح رو از ب تشخیص نمیدم کلی انگیزه ایجاد کرده هر روز زبان کار کنم. 

دکتر سهیل هم تماس گرفت آژیرکشان گفت بدو بیا خواجه نصیر؛ رفتم. اورژانسی خودم رو رسوندم ونک. اولتیماتوم داده شاگرد بس کن بی هدفی رو و اندکی درس بخوان. لبیک گفتم ولی بعیده از من درس خون دربیاد.

روشهای حل مساله

بعد از سالها دارم ناخن میجوم. 

البته بد هم نشد؛ بخاطر حل مساله اضطراب دل به آب میزنیم.

از کل شنا کردن اون لحظه هایی که به روی آب میخوابم و به سقف استخر خیره میشم رو به شدت دوست دارم.

ریشه

گفت با ریشه های سنتی و مذهبی درونت نجنگ؛ انکارش نکن.

موضوع نماز و حجاب نیست. ما در بستر مذهبی سنتی رشد کردیم. یعنی طرف حتی اگر ودکا بخوره یه روز در سال شله زرد نذری میده. بعدم میگه من که به چیزی اعتقاد ندارم ببین روی شله زرد اسم ننوشتم با دارچین ضربدر زدم.