خوابِ یک فرشته

فرشید خواب بود. رفتم بالای سرش نشستم. از خواب پرید منو دید ترسید.

گفت اینجا چیکار میکنی؟ گفتم شبیه فرشته هایی وقتی میخوابی؛ خیلی قشنگی. دروغ نگفتم؛ زیبایی در چشمم نیست. دوست داشتن آدمها رو برای ما زیبا میکنه و من فکر میکنم فرشید خیلی زیباست

نوردخت

آهنگ چالوس روزبه بمانی رو گوش میدم فکر میکنم صداتو چه باید کنم...

جات خالیه و من فکر میکنم آدمی که بتونه 147 روز دوری عزیزش رو تحمل کنه؛ دوری بی امیدِ عزیزش...حتما خیلی کارهای دیگه هم میتونه بکنه.

میتونه دو شیفت کار کنه و اراده کنه درس بخونه.

دوریش سخته و الان که یکپارچه ویرانه ام بعد از زلزله ی دلتنگی...میفهمم خوب بودن خیلی بی رحمانه ست و مامان من خیلی بی رحم بود که این همه مهربون و رفیق و همراه و حامی بود...بود یا هست؟  من به فیزیک اعتقاد دارم. به پایستگی انرژی.

دایره اهمیت*

حدفاصل " احساس ارزشمندی بیرونی" تفاوت این هست که برای یکی در اولویت باشی یا اینکه فقط بی اهمیت نباشی.

حالا اومدیم و در اولویت نبودی؛ گاهی این در اولویت نبودن طبیعت یک رابطه ست. مثلا برای رییسم مهم نیست من دلم گرفته یا نه ولی براش مهمه کارم رو درست انجام میدم یا خیر. 

اما دوستم مثلا یا در کل آدمهایی که برای من اولویت هستن اگر من براشون اولویت نباشم و فقط در حدی توجه دریافت کنم که مرده و زنده م فرق کنه؛ اینجا باید استپ داد . 

رابطه ای که شما همیشه به میزانی که دهنده هستید دریافت نمیکنید رابطه سالمی نیست به گمانم. ما فقط درباره فرزندان و والدینمون حق داریم بی قید و شرط محبت کنیم؛ بقیه ارتباطات نه معامله گونه؛ اما حدود و ثغوری داره که اگر رعایت نشه ترتیب اثر میدیم و شخص مورد نظر رو از جایگاه ویژه ای که در ذهنمون داره خلع میکنیم به این صورت که ممکنه آدمی که برای هر روز دیدنش در برنامه های روزانه مون وقت اختصاص میدادیم به قدر شهروند ناشناسی در نپال فقط منجر به غلیان احساس انسان دوستی ما بشه و السلام.

صفرِ مرزی

یادتونه میگفتم تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم؟

الان من خودِ جنونم! 

دنبال بهانه ام استعفا بدم...از هر دوش.

جوانی بود و کار دل، مسلمانان چه میکردم*

هشت سال پیش یه عکس از ایشون دیدم کنار شاگردانش...چند روز پیش باز یه عکس دیدم همون شلوار لی رو پوشیده بود.

آدمی که تنها فرزند پدری هست که سه تا فروشگاه انقدر در اونقدر در گاندی داره اما با عزت نفس روی پای خودش ایستاده و در یک خانه بسیار نقلی اجاره ای با عایدی اندک ماهیانه زندگی میکنه...و دقیقا جلوه ی عینی سادگی و مناعت طبع هست؛

پشت سرش قامت می بندم ... پشت اخلاقش که نسخه کپی شده ی دست چندم فضیلت های تقلیدی نیست. پشت شاگردیش و ارادتش به تفسیر علامه طباطبایی و حافظ و قرآن...

یکبار عزیزی به ایشون گفت چرا حیوان خونگی نداری؟ گفت من میتونم در بی پولی کاهو بخرم بشورم نمک بزنم بخورم و از صدای جویدنم لذت ببرم. سگ و گربه درآمد ثابت ماهیانه برای مراقبت  و تغذیه لازم داره.

این ادم پشت بی پولیهاش هم شاعرانگی و زندگی هست.

 

اشتراگون! دیدی غم عشق دگربار چه کرد!

مامان شده گودو

پرده ی آخر نمایشنامه ست...بی دلیل منتظریم.

نخواهد آمد.

روز موعد

آدمها به خودشون میان

می بینن چیزی نداشتن از دست بدن 

چیزی ندارن از دست بدن 

می بینن فقط خودشون رو دارن

و خودشون رو به شدت دوست خواهند داشت و گرامی میدارن...

قانون پایستگی مشکلات

از بین نمی روند تنها از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشوند.

بماند که باعث و بانی برخی مشکلات خود ما هستیم و سطح فکرما

خاموشی آدم را بغل میکند

فکر میکنم مدتی نیاز دارم برم در خاموشی و غار خودم...اونجا آرامش بیشتری هست.

پایبندی به خریدار شکلی از وفاداری ست

با تپ سی داشتم برمیگشتم خانه. پشت تلفن گفت: صدا میرسه؟ گفتم آره متاسفانه.

گفتم قرار داد امسالت رو ماهی چند بستی؟خندید 

گفتم نمیخوام درآمدت رو بشمرم میدونم bad question هست ولی میخوام بدونم. گفت انقدر گفتم میشه هفته ای ایکس تومن روزی آ تومن دقیقه ای بی تومن.

سکوت کرد

گفتم شما خیلی آدم گرونی هستی. وسعم نمیرسه به شما. از پس هزینه های اینکه پشت تلفن یک دققه وقتت رو بگیرم هم برنمیام. 

گفت من خریدنی نیستم. میخواستم بگم خودفروشی انواع داره. هم خریدنی هستی هم فروخته شدی. گفتم خداقوت مراقب خودت باش شبت به خیر

حسم تنفر بود توام با علاقه. انگار قیمه رو ریخته باشن تو ماست!