چون نباشی راه رفتن نیز دشوار است*

وقتی شادم بیشتر جای خالی ت حس میشه؛ کنار همه ی لبخند ها و صدای خنده ها هستی. شاید برای همین تا میخندم یه چیزهایی از صورتم چکه میکنه... مامان صبح ها بیدار شدن خیلی سخته. دلتنگی مثل دستم، مثل چشمم یه تیکه از من شده. یه تیکه از من که درد میکنه.

تیری در گوشت تنم

یاد گرفتم با غم زندگی کنم؛ حتی با غم بخندم.

این زمخت ترین آموخته ی زندگیم بوده.

خوشا راهی که همراهش تو باشی!

یه روزی که خیلی از امروز گذشته باشه یادم میاد رفیقی داشتم که از آفتاب تهران کلافه میشد اما وسط تابستون با من اومد قشم و هرمز و هنگام... رفیقی که سر صبحونه بهش گفتم بریم همدان و چهار ساعت بعد کنارش نهار رو همدان خوردم...

حال من اکنون برون از گفتن است*

اسطوره های کل جهانم عوض شده*

روزبه بمانی

بخشندگی

آدمها گاهی فراموشکار میشن که بتونن خودشون رو ببخشن.

اتفاقی است که پیش آمده

جهان مدرن به هدف و منظور باور ندارد؛ فقط علت را می شناسد.مدرنیته اگر شعاری داشته باشد این است: ((اتفاق است دیگر، پیش می آید.))

از کتاب انسان خداگونه، نوح هراری

گره های دردآور

تاب آوردن از من یه آدم تازه ساخت. امروز دیدم خیلی چیزها که پیش تر باعث میشد اعتراض کنم دیگه حتی ناراحتم نمیکنه. به پشت سرم نگاه میکنم و از خودم می پرسم من بودم واقعا؟!
و جواب مثبته. قطعا من بودم که از این روزها عبور کردم و تکه های خودم رو باز به هم گره زدم تا "من" بشم.

رد شدن از طوفان

خوبم اما آدم سابق نیستم.

خوب شدن با مثل روز اول شدن، تفاوت داره.

گاهی شدت جراحت به قدری زیاد هست که با تمام تلاشمون فقط خوب میشیم...

در مسیر باد

دوچرخه چقدر شبیه زندگی لاک پشتی هست؛ تنهایی آدم رو به رسمیت میشناسه و احترام زیادی برای فردیت قائل میشه؛به این دلیل که در تنهاییش حرکت هست و اختیار. نمیدونم شاید هم از ذوق زدگی یاد گرفتن دوچرخه سواری دارم درباره ش شاعرانه نظر میدم:)

دردِ پس از محصول

در 28 سالگی تونستم دوچرخه سواری یاد بگیرم.  شدت کوفتگی و دردش زیاده اما بالاخره عزم کردم کاری کنم.