لایه های پنهان تر این شخصیت از رنج دادن هم لذت می بره... .
صبح داشتم یادداشت های مرداد ۹۶ را در گوشی میخوندم. جز بخش یاداوری ها بخش مهمی از یادداشت ها برای تو بود.
همان حرف ها که مخاطبش تو بودی اما محرم نبودی به شنیدنش...یا من ناامید بودم از گفتن.
اغلب وقت هایی که به خنده می پرسیدی با کی چت میکنی؛ داشتم برای تو مینوشتم اما بین یادداشت های شخصی خودم. ناامیدی از تصویری که پیش تر ازت ساخته بودم ممکن بود باعث بشه دور بشیم اما من مقاومت کردم تا باز کشفت کنم در شرایطی که هیجان اولیه تبدیل به منطق شده بود. تو هم مقاومت و تلاش کردی. یک نفری حتما نمیشد رابطه ای ساخت.
اینکه به جای ابراز خشم کلامی و طعنه زدن یا بی تفاوت رفتار کردن میتونم بگم ناراحتم اما نمیخوام توضیحی بشنوم ؛ شکلی از رشد محسوب میشه.
امروز که گفت حوصله شلوغی و آدم جدید ندارم دیدم چقدر فاطمه ست.
دیدم چقدر بدقلقم من با دیگران.
نه که ناراضی باشم از خودم یا تشخیص داده باشم لازمه اصلاح بشم؛ فقط شرح حال بود بدون ارزش گذاری.
روزی که پست ۱۸ مرداد با عنوان " به چای رسیدین باهم" رو نوشتم فکرش هم نمیکردم به یک روز بگم من فلاسک چای میارم بریم روی چمن ها بشینیم چای بخوریم! الانم انسان هست و کلمه! کاری هست که شده :)
نشستم صندلی عقب و سرم را تکیه دادم به لچکی گوشه پنجره. موسیقی ملایمی با صدای بلند در ماشین پخش میشود و راننده با مردی که روی صندلی کنارش نشسته درباره لذت سرکار گذاشتن آدمها حرف میزند. اسم های فروشگاه ها در صفحات بزرگ نئون چشم را میزند. راننده پشت چراغ قرمز ایستاده و بوی عطر زنی که منتظر رد شدن از خیابان کنار ماشین ایستاده حواسم را به خودم برمیگرداند که پیاده شوم.
تو خونه ای برای من.
" آخر کجا روم که یادت نباشد و یادت نیایم"**
به تو برمیگردم.
*امید مهدی نژاد
**سجاد افشاریان