تو گلی هستی که من به دروازه ی خودم زدم!
کاش حداقل اندازه سوآرز بروز خشم بلد بودم.
از اینکه جامعه داره به سمتی میره که آدم ها اجازه داشته باشن خودشون باشن خوشحالم. درباره خانومهایی حرف میزنم که بدون روسری در خیابان تردد میکنن. بدون شک دختر من حق انتخابش در پوشش رو به اونها که سختی شکستن این قانون ها رو پذیرفتن مدیون هست.
با خنده زدم بیرون؛ گفت چشمهات از خوشحالی برق میزنه. نگفتم چشمهام رو طوری تربیت کردم که راز اندرون رو بیرون نگه.
جز تو بعید میدونم کسی به من لاک هدیه بده؛ منو دعوت کنه بهم ورق بازی یاد بده یا پیشنهاد بده بریم ترکیه کنسرت ابی. جز من کسی جرئت نمیکنه یک ربع به پنج صبح تو رو بفرسته نونوایی!