her

امروز در مترو معلم پنجم دبستانم رو دیدم. گفت چند سال پیش فیلم her دیده یاد من افتاده که برای دوست پسرای بچه های کلاس نامه عاشقانه مینوشتم. انشام خوب بود کافی بود چشمام رو ببندم تصور کنم یکی رو دوست دارم. معلم و ناظم و مامان متوجه شدن. من رو بردن دفتر تعهد گرفتن ازم واسه هیچ کس نامه عاشقانه ننویسم . اونایی که خونمون رو بلد بودن تابستون می اومدن در خونه میگفتن قهر کردیم میشه یه چیزی بنویسی دوست بشیم دوباره؟ :)

بلیت برگشت

پرسیدم چه خبر از جلسه مشاوره ت؟
مشاور گفت اون آدمی که باهاش ازدواج کردی مرده. الان ببین این آدم تازه رو میتونی بپذیری یا نه.
گفتم الان خسته شدم ازش. نمیشه همون آدم گذشته بشه؟اگر تغییر نکنه جدا میشم.
میگم واقعا میخوای جدا بشی؟ جواب داد: نمیتونم؛ دلم براش تنگ میشه.
یک سرفصل تازه برای فکر کردن پیدا کردم؛ به وقت رفتن.

گرمای خورشید غروب

صبح زود برید پارک با پیرزن پیرمردها ورزش کنید .
بعدش شوق زندگی براتون معنای تازه ای پیدا میکنه.

شاعرانگی

میگفتی جای سکوت تو زندگیت کمه! حرف از یه جایی به بعد فقط صداست کلمه ست روح نداره اگر سکوت پس و پیششش نباشه.

آقای بازیگر راهی خانه نو شد

خوب است میراث آدم اجاره نشین ها باشد؛ یک موزه باشد و مجید انتظامی و خوبهای دیگری...

صورت وضعیت

پروژه قبول میکنه خیلی سخت میرسه تحویل بده. میگم انقدر کار نکن. با حاضرجوابی معصومانه همیشگیش میگه تا جوونم کار نکنم پیر بشم که..گفتم بعید میدونم تو به پیری برسی.اینجوری که کار میکنی چهل سالگی می میری. بعد یه لحظه به مرگش فکر میکنم دلم می لرزه ، بهش میگم: تو رو خدا نمیر؛ احساس غربت میکنم من تو بمیری. تو نباشی کی رو اعصاب من بره حرصم بده. میگه یعنی هیچ خوبی ای نداشتم؟ توضیحش سخته ولی وقتی به یه آدمی انس میگیری حتی بخش های آزاردهنده رفتارش هم دیگه لازم نیست ادیت کنه. همون که هست بهترینه.

ضدتبلیغ

هر جا رو ببینی یه بیلبورد و بنر و استندی هست که روش نوشته: مودیان محترم مالیاتی؛ متشکریم!
دقیقا با ترس و به زور رفتیم پرداخت کردیم؛ بعد یه طوری رفتار میکنن انگار از سر رضا و رغبت بوده.

کاش میشد کلماتت را بغل کنم

ترنم دیشب میگفت خاله دستم زخم شده. اگر نازش کنی دوستش داشته باشی زود خوب میشه.
میخواستم بگم عزیزکم دوست داشتن شفای هر زخمی نیست، دیدم این حرفها برای سه سالگی نیست.

پنج سالگی

صبح مامان گفت فاطمه دوست داری بچه ت مثل خودت باشه یا نه؟
پرسیدم یعنی چه جوری باشه؟
گفت مثلا پنج سالگیش هر روز صبح تو مسیر مهدکودکش ازت بپرسه" مامان چرا منو به دنیا آوردی، چی شد فکر کردی به دنیا بیام بهتر از اینه که به دنیا نیام؟"
گفتم بچه من اینها رو ازم بپرسه حتما خوشحال میشم از هوش و دقتش.
ولی مامان گفت از سوال من عذاب وجدان میگرفته نکنه بچه م ناراحته که اینها رو میگه. چقدر مادرها شفاف و بوسیدنی هستن.

پیش نهاد

روان پزشک ها جز درمان جنون کاربردهای دیگری هم دارند.از جمله اینکه هروقت دیدین دارین عاشق میشین و تمرکز ندارین زندگیتون به هم ریخته وقتتون داره بیهوده با تقدیس رنج و غم عشق میگذره برید در مطب یک روانپزشک رو بزنید و شک نکنید با منظم کردن هورمونها و ترشحات و ... باز نظم و تمرکز و عقلانیت به زندگیتون برمیگرده. نه مثل فیل با قرص ها میخوابید نه لرزش دست نه اعتیاد؛ فقط عشق براتون یک پروسه چسبناک و وقت گیر نمیشه:)
*نیاید در کامنت من رو تیربارون کنید که یعنی به عشق اعتقاد نداری! حرفم ارتباطات بی سرانجام و اشتباهی بود.