مرد پیشانی بلند دوست داشتنی

گاهی آماده ام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسان ها نداشته باشم .
آلبرکامو

سر راه برگشتنت آینه میذارم*

آینه ی نزدیک در ورودی خونه فقط برای این نیست که لحظه آخر به موهای سشوار کشیده ت دست بکشی؛ یقه کت و پیرهنت رو صاف کنی و عطر بزنی. کنار اون آینه یه ماژیک هست که لحظه آخر متوجه بشی یکی منتظره برگردی. که بنویسی شب دیر میام یا نمیام اصلا. که من مجبور نشم به همه اذکار مقدس متوسل بشم و دعا کنم زنده باشی. روی آینه بنویس برنمیگردم. این از منتظر موندن خیلی بهتره

هر واحد مسکونی ای خونه نیست

چقدر حرف دارم با تو
اصلا اینجا متولد شد مثل بچه ای که قراره وقت مادرش رو پر کنه تا مادر این غم بزرگ رو یادش بره بابای خونه فقط کلید در رو داره اما جای نمک پاش و قندون نمیدونه کجاست.
بابایی که هیچ وقت خونه نیست. اینجا خونه ی تو بود :)

نیمه تمام

همه ی امروز به نگرانی این گذشت اگر بخوام بیست سوالی بازی کنم موردِ سوال شما باشی بپرسن جانداره یا بی جان باید چی جواب بدم؟ سالمی؟ خوبی؟ زنده ای؟
به قول یک دوست" گاهی بی خبربودن حداقل حسنش اینه که دلتنگ میشیم"
ولی حضرتش نگفت بی خبری از دلتنگ ها مخلوق تازه ای میسازه که بی شباهت به ویرانی نیست.

دخترم افرا

افرا نازنینم
در زندگیت اشتباهاتی بکن که بتونی بهاش رو بپردازی وگرنه عمرت بهای اشتباهت میشه.
 همه ی مردم جهان هم که زمان تصمیم گیری کنارت باشن باز در جبران و تاوان تنهایی...همه در اون لحظه ی به خصوص تنها هستن.
یه خواهش؛ اشتباهای گرون نکن. اما مطمئن باش همیشه کنارتم حتی اگر با تصمیمت موافق نباشم و نتونم غمی رو کم کنم.

قمار عاشقانه ی ایمان

از خودم می پرسم منم اگر نور رو کنار وادی طور ببینم تنها برم سمت نور کفشهام رو دربیارم صدای خدا رو میشنوم؟
بعد میگم موسی هم گناه کرد و بخشیده شد. راستی مصداق کفش ها در زندگی امروز من چی هست؟ از چی جدا بشم؟
عبد بودن مثل عشق نابینایی نیاز داره. وگرنه چه طور پیامبری فرزندش رو ذبح کنه؟ ما آگاهی فرستادن گوسفند و زنده موندن اسماعیل رو داریم؛ برای ابراهیم ماجرا این طور نبود. آخر داستان حسین هم هست که از قضا کارد تیزی گلوش رو برید و سر از تنش جدا شد. مومن اگر عاشق نباشه برای چی در این قمار پرخطر حاضر میشه؟!

بررسی اجمالی تفاوت های من و گلدان

داشتم به دوست میگفتم ما در زندگی هم وسیله هستیم که شخص مذکور نشانه ای رو با وجود ما از هستی؛ خدا و ... دریافت کنه.
وسیله ایم گاه در حد یک شیء مثل گلدان و گاه یک شیء هدشمند که وظیفه خودش رو آگاهانه تر به سرانجام میرسونه.

دعوت کثیف

گفت: وای فاطمه باورم نمیشه! چه پیشنهادی بود دادی! فلاسک چای میارم بریم روی چمن بشینیم!
باز گفت یعنی تو ممکنه فلاسک چای برداری بری با ایشون بنشینی روی چمن!
عصبانی بود؛ من می خندیدم.
با خیلی ها میشه تفریحات متنوع رو تجربه کرد؛ ولی باهرکسی نمیشه خاکی شد گلی شد کثیف شد و خندید:)

تاریکی های یک عدد من

نوشته های اینجا رو که میخونم متوجه میشم در من زنی هست که از رنج کشیدن لذت می بره.
لایه های پنهان تر این شخصیت از رنج دادن هم لذت می بره... .

غمِ جهانِ گذران

صبح داشتم یادداشت های مرداد ۹۶ را در گوشی میخوندم. جز بخش یاداوری ها بخش مهمی از یادداشت ها برای تو بود.

همان حرف ها که مخاطبش تو بودی اما محرم نبودی به شنیدنش...یا من ناامید بودم از گفتن.

اغلب وقت هایی که به خنده می پرسیدی با کی چت میکنی؛ داشتم برای تو مینوشتم اما بین یادداشت های شخصی خودم. ناامیدی از تصویری که پیش تر ازت ساخته بودم ممکن بود باعث بشه دور بشیم اما من مقاومت کردم تا باز کشفت کنم در شرایطی که هیجان اولیه تبدیل به منطق شده بود. تو هم مقاومت و تلاش کردی. یک نفری حتما نمیشد رابطه ای ساخت.