نمیتونی با کسی که زخمیش کردی دوست باشی*

تا حالا شکار رفتی؟ من رفتم، ولی دیگه نمیرم! آخرین باری که شکار رفتم؛ شکار گوزن بود.خیلی گشتم تا یک گوزن پیدا کردم. من شلیک کردم بهش، درست زدم به پایش...!
وقتی بالای سرش رسیدم هنوز جون داشت،چشم هاش داشت التماس میکرد.نفس میکشید. زیباییش منو تسخیر کرده بود.حس کردم که اون گوزن میتونه دوست خوبی واسم باشه. میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم...خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و وقتی من رو می بینه یاد بلایی می افته که سرش آوردم...! از التماس چشمهاش فهمیدم بهترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم! تو هیچ وقت نمیتونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی!
* از کتاب قهوه سرد آقای نویسنده، روزبه معین
در انتقال مطلب رسم الخط نویسنده رعایت نشده.

سالخوردگی جشنِ ازدست دادن ها است*

فکر میکنم امنیت شغلی دارم؟ اگر بخوام به کار دوم یا شغلی برای دورکاری فکر کنم چی میتونه باشه؟ اولویتم ارتقای مهارت هام باشه یا مدرکم؟ چه بیمه تکمیلی انتخاب کنم که با اون بشه میانسالی رو با آرامش سپری کرد؟ورزشی رو به شکل روزانه پیگیری کنم که بدنم در چهل سالگی به زور قرص و دارو سرپا نباشه و ....
گفت سوال من این بود که عاشق شدی؟ اینها به عشق ربط نداشت!
گفتم ربط داشت، سوالت مثل این بود به آدمی که صبح چک داره و موجودیش کافی نیست و دلهره لحظه رسیدن چک به باجه کلر رو داره بگی ریمل خرده مژه دار بزن خیلی بهت میاد!
*عنوان از دونالد هال

دست بنه بر دلم از غم دلبر پپرس*

بدون سلام پیامک داد : حالِت؟
یک هفته فکر کردم چی بگم دروغ نگفته باشم؛ آهنگ " دلبر" شجریان فرستادم.
جواب داد: برای همه همینطوره.

بوی سرما

تا حالا به این فکر کردین نوزادی که به شکل طبیعی متولد میشه پا به پای مادرش چقدر درد رو در مسیر زایش تحمل میکنه؟
اما همه حواسشون به مادر هست. چون یک انسان بالغ هست که درد رو میفهمه و میگه آخ! داد میزنه.
تا ماما به بدن نوزاد ضربه نزنه نوزاد حتی گریه نمیکنه؛ چون حسش رو نمیشناسه، نمیتونه خودش رو درک کنه.
به تو که فکر میکنم ناراحت میشم که خودم رو درک نکردم؛ که آخ گفتن بلد نبودم.

هم دردی با حضرات ذکور

هرشبی که صبحش مصاحبه کاری دارم ؛ حس میکنم پسری هستم که قراره برم دختر کارفرما رو خواستگاری کنم. پدر دختر هم حساس و نکته سنج و سخت گیر هستن.

جای خالی سلوچ

لحظه تاریخی ای در کشف خیانت وجود دارد که اغلب نادیده گرفته میشود. اینکه خائن محترم یک جایی از خانه ناامید شده و باز شب به همان خانه برگشته. بدی خیانت این است که انگار با یکی قرار داشتی و تو عطر زدی و گل خریدی و سر قرار رفتی بعد کسی که با او قرار داشتی شب قبل شهر را ترک کرده.
تو به خودت و من راست بگو؛ هر وقت فقط خواستی شب را یک جا بخوابی و صبحش دوش بگیری بروی خانه نیا. قول میدهم نپرسم چرا رفتی گله نکنم اصلا دنبالت نگردم. فقط دروغ نگو. کلیدت وقتی در قفل خانه ای بچرخد که دیگر دلت را گرم نمیکند؛ به خانه برگشتن دروغگویی است. مثل " سلوچ" بی خبرو برو .

24 بهمن 72

میگم بریم سینما هزارپا ببینیم بخندید حالا که حوصله ندارید؟ میگه نه میگم چی آره؟ گفت دلم میخواد یکی بهم کفش کادو بده؛ تو نه ها! 

میگم جز کفش چی ؟میگه عروسی دلم میخواد برم؛ گفتم ایشالا عروسی خودت. میگه کی به من زن میده.تئاتر و نمایشگاه هم نمیاد. من چه کنم با این کوچولوی بدقلق؟

وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من*

پایین آینه قدی خونه رو هیچ وقت تمیز نمیکنم. چون پر از اثر انگشت ها و دستهای ترنم هست. و چقدر قشنگه جای دستهای کوچولوش.

یک پست نامناسب برای صبح جمعه

دقیقا چی در حرف پسر سفیر سابق ما رو ناراحت کرد؟ چون گفت بمیرید ما می میریم؟نه!

مردن که حتما بخش فاتحه مع الصوات نیست؛ ما حق انتخاب های بسیار محدودی داریم. قراردادهای وزارت کار؛ حتی قراردادهای پیمانکاری بخش خصوصی به اندازه نوسان قیمت ها افزایش داشت؟ اون هم نه. داروهای بیماری های صعب العلاج فروخته نمیشه تا قیمت های جدید بیاد. یه چیزهایی رو دست دراز میکردیم بهش می رسیدیم الان شده آرزو؛ هدف بلند مدت. ما قدرت کمتری برای بقا داریم و این دقیقا ما رو به مرگ نزدیک کرده. اینکه پدرش گفته ایشون یک شخصیت مستقل هستن و به من ربطی ندارن یک نکته ست. اینکه شخصیت مستقل داره از پدرش تغذیه مالی میشه نکته دیگه. و اینکه اطلاعات اول در سطح حکومتی وجود داره بعد به مردم میرسه. با اطلاعات دست اولی که به اونها رسیده قطعا بدون دزدی و قانونی تصمیمات اقتصادی ای گرفتن که امنیت مالی خانواده و نزدیکانشون رو در ماه های آتی تامین کنه.این پسر پیش آگاهی یه مرگ دسته جمعی رو به ما داد..مرگ داشتن یه زندگی حداقلی.

Je veux m'enfuir que tout recommence

دیشب ردیف چراغ های وسط چمران روشن بود؛ قبل از ورودی حکیم " اندیلا" داشت میخواند: O ma douce souffrance ; دیدم رنج برایم دیگر شیرین نیست که قربان صدقه اش بروم و برایش ضعف کنم. دیگر نیست.