بیست ساله که شدم در کمد باز کرد یه کیف بزرگ درآورد گفت محرم منی دیگه؟ گفتم کیف گنج ؟
گفت خلعتی آخرت. بعد گفت فیلم مادر یادته؟ فاطمه یک عمر برای عزاداری وقت هست؛ وقتش رسید آبروی من باش زینت من باش.
ناامیدی یه سرازیری لغزنده و همواره... دارم همه ی تلاشم رو میکنم که همه چراغ های جهانم باهم خاموش نشن.
خوابش رو دیدم. بیدار شدم رفتم بالای سرش مثل همیشه که خوابه صدای نفس کشیدن رو بشنوم آروم بشم.دیدم نیست. گفتم حتما رفته نماز بخونه...چشمم خورد به شمع های مشکی.
بس که دلتنگم اگر گریه کنم میگویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد