دیشب با مقادیری دسته گل و گلدان و شکلات و تابلو خط نوشته و ... برگشتم منزل. مسیر برگشت از آینه ماشین صندلی عقب نگاه میکردم و با خودم میگفتم آخه من که معلم نیستم!
دیشب با مقادیری دسته گل و گلدان و شکلات و تابلو خط نوشته و ... برگشتم منزل. مسیر برگشت از آینه ماشین صندلی عقب نگاه میکردم و با خودم میگفتم آخه من که معلم نیستم!
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
این دوا رو "گودو" قرار نیست بفرسته که هرگز نیاد. میرسه به همین زودی.
اگر اهانت به قداست حضرت پروردگار نباشه میگم رابطه م با مامانم مثل رابطه م با خدا شده. باید با نشانه ها حضورش رو درک کنم.
گریه میکنن میگن میشه توهم گریه کنی سبک بشی
گریه میکنن میگن میشه به تلگرامش پیام ندی دیگه
گریه میکنن میگن میشه دیگه بهشت زهرا نری
گریه میکنن گریه میکنن گریه میکنن و من دارم غرق میشم تو اشکهاشون.
به طبع وقتی آشنایی عزادار میشد در دیدار از عبارات " خدا رحمتشون کنه، روحش شاد و ... " با دیدار آشنا میرفتیم ولی این روزها شنیدن اینها بهم سیلی میزنه. همون آرزوی صبر کافیه. اون کسی که داره اینها رو میشنوه هنوز ته قلبش منتظره و شما با این کلمات به واقعیت تلخی پیوندش میدین که قابل پذیرش نیست. یه ناسزای گزنده ست وقتی کسی بهم یادآوری میکنه دیگه نیست و نمیاد.
وقتی یکی بهم میگه بریم سر خاکش که انگار بهم اهانت کردن. اینکه همه میدونن عزیزترین و نزدیک ترین ادم زندگیم در بستر خاک آرمیده.
دونفر از دخترها شیطنت میکردن و میخندیدن بهشون گفتم برن بیرون بخندن. رفتم دیدم با خوشحالی دارن ادامه میدن. گفتم اومدین تنبیه بشید مثلا؛ برگردین سر درستون. یکی شون گفت: خانوم ما لیاقت بخشش شما رو نداریم. بذارین این زنگ بیرون باشیم به رفتار زشتمون فکر کنیم:)