یه بحث شدید کردیم؛ هنوز از پیچ پاگرد آخر رد نشده بود که تماس گرفتم گفتم شرمنده ام صدام بلند بود. عذرمیخوام از حرفهای گزنده م.
گفت یعنی پشیمونی؟گفتم دروغ نگفتم ولی "هر راست نشاید گفت" . کاش نمیگفتم که دلخور نشی. خندید. برگشت بالا. زود از تو اتاقم یه عطر مردونه کادو کردم آوردم دودستی تقدیم کردم. یک سرباز پیروز بودم که سلاحش آشتی بود.
من دختر مادر پدری هستم که بحثشون رو به کرات دیدم اما قهرشون رو هرگز ! میپرسیدم مامان چرا با بابا قهر نمیکنی؟ میگفت دلم تنگ میشه شوهرمه! تو چه میدونی پنجاه و چند سال رفاقت یعنی چی. آخرش همه ی شما که برید باز فقط شوهرم همه ی زندگیمه. به بابا میگفتم چرا قهر نمیکنید؟میگفت هر دعوایی مال شب قبله. یعنی فقط همون ساعت اعتبار داره نه حتی یک ساعت بعد.