تصمیم قطعی گرفتی برنگردی؟
چرا هنوز برای من نرفتی...
مهندس تماس گرفت گفت خانوم سروری راستی قرارداد امسال رو بستید؟ گفتم بستم ولی نه اینجا. منتظر بودم دعوت بشم برای امضای قرارداد جدید که نشدم؛ الان هم نزدیک هست بنده رفع زحمت کنم. هر نیروی جدیدی معرفی بشه همراهی میکنم کار رو یاد بگیره اما من دارم میرم. گفت شوخی میکنید؟ شما ما رو تنها نمیگذارید. گفتم واقعا دوست داشتم کماکان در مجموعه باشم خاطرتون باشه تنظیم قرارداد جدید رو هم یادآوری کردم اما مجدد گفتنش سماجت بود.
خیلی چیزها در ذهنم بود که به مهندس نگفتم. من یه عمر محدود دارم. چرا باید وقت نامحدود بدم به آدمها؟ فقط فیلمها و شعرها منتظر موندن و لاقیدی رو تحسین میکنم. واقعیت زندگی چیز دیگه ست. به هیچ کس نمیشه برای ابد فرصت داد. دوست داشتم کنارشون بمونم اما چقدر صبر میکردم برای مدیری که آگاهی از تعهدکاری و ارادت کارمندهاش سهل انگارش میکنه. به جای جنگیدن برای تغییر، میشه بی سر و صدا رفت.
از غار خودم اومدم بیرون دیدم همه دارن سریال " مانکن " می بینن و میخ تلویزیون شدن.
اومدم بستنی و میوه بخورم اما نشستم نگاه کردم... زندگی یه کاور خوب داره یه عمقِ...
برای همه ی ما. همه. راستی چقدر ترسناکه دنیا.
پرهام تا من رو دید بغلم کرد گفت دخترم چی شده! چرا پشت پلکت دستمال کاغذی چسبیده؟ تو که میگفتی فقط وقتی به دنیا اومدی گریه کردی و بس.
دیدنش حلواست؛ حرفهاش قند مکرر. پسرک انگار نه انگار ده سال از من کوچیکتره. مردی شده برای خودش و برای همه ی ما. میشه مثل یک درخت در سایه ش نشست و آرامش گرفت. میشه بهش تکیه کرد.
آرزو دیشب پیام داد رفتم فیلم "قصر شیرین" سینما دیدم. چقدر جای مامانت خالی بود چقدر یادش بودم. مامان چون من بهداد رو دوست داشتم کارهاشو دنبال میکرد یا خودش هم...؟ نکنه بخاطر من شعر حفظ میکرد!
چقدر دویده بود برای من...من؟!
ترافیک اول جاده چالوس؛ صبحانه نخورده و ضعف زده و خواب آلود سر ظهر در حالی که رله های فیوز سوخته بود و کولر هم کار نمیکرد؛ گفت اصلا قابل بخشش نیست
گفتم اتفاقا یکبار نبخش. اصلا اونی که گفته " لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست " لذت انتقام رو تجربه نکرده بوده.
بد بودن گاهی چقدر خوبه. اگر فقط در حد روایت و حرف باشه، نه بیشتر.
فرشید خواب بود. رفتم بالای سرش نشستم. از خواب پرید منو دید ترسید.
گفت اینجا چیکار میکنی؟ گفتم شبیه فرشته هایی وقتی میخوابی؛ خیلی قشنگی. دروغ نگفتم؛ زیبایی در چشمم نیست. دوست داشتن آدمها رو برای ما زیبا میکنه و من فکر میکنم فرشید خیلی زیباست
آهنگ چالوس روزبه بمانی رو گوش میدم فکر میکنم صداتو چه باید کنم...
جات خالیه و من فکر میکنم آدمی که بتونه 147 روز دوری عزیزش رو تحمل کنه؛ دوری بی امیدِ عزیزش...حتما خیلی کارهای دیگه هم میتونه بکنه.
میتونه دو شیفت کار کنه و اراده کنه درس بخونه.
دوریش سخته و الان که یکپارچه ویرانه ام بعد از زلزله ی دلتنگی...میفهمم خوب بودن خیلی بی رحمانه ست و مامان من خیلی بی رحم بود که این همه مهربون و رفیق و همراه و حامی بود...بود یا هست؟ من به فیزیک اعتقاد دارم. به پایستگی انرژی.
حدفاصل " احساس ارزشمندی بیرونی" تفاوت این هست که برای یکی در اولویت باشی یا اینکه فقط بی اهمیت نباشی.
حالا اومدیم و در اولویت نبودی؛ گاهی این در اولویت نبودن طبیعت یک رابطه ست. مثلا برای رییسم مهم نیست من دلم گرفته یا نه ولی براش مهمه کارم رو درست انجام میدم یا خیر.
اما دوستم مثلا یا در کل آدمهایی که برای من اولویت هستن اگر من براشون اولویت نباشم و فقط در حدی توجه دریافت کنم که مرده و زنده م فرق کنه؛ اینجا باید استپ داد .
رابطه ای که شما همیشه به میزانی که دهنده هستید دریافت نمیکنید رابطه سالمی نیست به گمانم. ما فقط درباره فرزندان و والدینمون حق داریم بی قید و شرط محبت کنیم؛ بقیه ارتباطات نه معامله گونه؛ اما حدود و ثغوری داره که اگر رعایت نشه ترتیب اثر میدیم و شخص مورد نظر رو از جایگاه ویژه ای که در ذهنمون داره خلع میکنیم به این صورت که ممکنه آدمی که برای هر روز دیدنش در برنامه های روزانه مون وقت اختصاص میدادیم به قدر شهروند ناشناسی در نپال فقط منجر به غلیان احساس انسان دوستی ما بشه و السلام.