خدایا
وجود داشته باش حتی اگر هیچ کاری نمیکنی.
بودنت انقدر میتونه دلگرمی بزرگی باشه که بخاطرش همه چیز رو طاقت بیارم.
تو فقط باش حالا هرچی هم مقدر کردی با تمام جانم پذیرا هستم.
خدایا
وجود داشته باش حتی اگر هیچ کاری نمیکنی.
بودنت انقدر میتونه دلگرمی بزرگی باشه که بخاطرش همه چیز رو طاقت بیارم.
تو فقط باش حالا هرچی هم مقدر کردی با تمام جانم پذیرا هستم.
همه ی عمرم حس میکردم ماتیلدا کوچولوی داستانم
اما الان دیگه خودِ لئونم.
سلام و عرض ادب
راستش انقدری آدم معمولی و درست و بستی نبودم این چند روز که بفهمم پیام تسلیت جواب میخواد.نشان به نشان اینکه جز دو سه نفر که خودم جواب میدادم تا امروز جواب پیامها و تماس های گوشیم رو یک دوست قبول زحمت کرد و میداد.
خواستم تشکر کنم از همدردی و محبت تک تک شما ...
منصوره آقایی آدم خاص و مهمی در زندگی من هست.
وقتی منصوره میگه من کنارتم و تو تنها نیستی یعنی من نه یک نفر؛ که یک جمعیت رو در کنارم دارم.
مریم زن داداش به مریم ابجی با گریه تو ختم میگفت ختم باباته چرا مامان مامان میکنی بعد بغلش کرد گفت جانم عزیزم بدبخت شدی نمیفهمی چی بگی.
راستش اون روز هوشیار نبودم متوجه بشم اما وجه دیگه ی سوزناکی این گفتگو؛ طنازی ش بود. غمها هم میتونن خنده دار باشن.
قشم که رفتیم بابای زهرا سفر رفته بود خرم اباد.زهرا گریه کرد گفت دلم برای بابام تنگ شده.
فقط لبخند زدم با خودم گفتم آدمها چه طوری روشون میشه جلوی من از دلتنگی حرف بزنن؟ من که نمیگم دل ندارم یا اونها فکر میکنن دلهاشون خیلی دل تر از دلِ ماست.
از قبر فاصله گرفتم. از خمیده نشستن فرشید و سعید؛ نزدیک دیوار حدفاصل بهشت زهرا با جاده بیرون بودم. تکیه دادم به دیوار داشتم با مامان حرف میزدم یکدفعه دستهای پرهام رو حس کردم.
پرهام نورچشمی نوه های خونه ماست. یادم نمیاد بابا بدون پیشوند آقا صداش کرده باشه. پرهام و سپهر دوتایی مثل دوتا درخت هستن که با بودنشون میتونم تاب بخورم و دلم گرم باشه که هستن.
شهره تا لحظه ی خداحافظی عمومی طاقت نیاورد. بغضش گرفت و با صدایی که سعی کرد خیسِ اشک نشه گفت همگی...خداحافظ.
مریم زن داداش( مودبانه ش میشه خانوم برادرم) تو بغلم کلی گریه کرد گفت طلایی تنها نمون؛ باشه. تو جونِ منی.
اومدم بغلش کنم دیدم ممکنه گریه م بگیره. فقط گفتم ممنون از محبتتون خانوم.