حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد...
تماس گرفت گفت سپهر دیروز بغض داشت...من هنوز نمیدونم چه نسبتی باهم دارید ولی خودش میگه نزدیکترین دوستش هستید...گفتم عمه ش هستم.
سپهر راستش تو هم جزو نزدیکترین دوستان منی.خیلی نزدیک
تاب اوری مهمه. اینکه غمگین بشیم اما ویران نشیم مهمه.
و این جهان بر بی ثباتی بنا شده. نه روزهای سخت مانا هستند نه روزهای شیرین...
برم سر خاک داد بزنم سعدی بخونم
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
داد بزنما. هوار بکشم.
یا گریه کنم بگم
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا دیگه. ولی تو نمیای. دوران خداهایی که با معجزه به دادت میرسیدن تموم شده
هیچی از گذشته یادم نمیاد یا نمیخوام یادم بیاد.
در مقام مقایسه، پوست آدم کنده میشه. پس بهتره هیچی رو یادمون نیاد و مقایسه نکنیم.
تعداد آدمهایی که کنارشون احساس امنیت میکنم اندازه ای که گریه کنم....
راستش فعلا فقط خودم عضو این گروهم!
انکه بودی وطنش دیده ی حافظ یارب
به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان
درسا
من عاشق روحیه بکر و وحشی توام؛ قانون گریز بودنت؛ عصیانگری و کتاب خون بودنت...دختر من تو رو می پرستم