از قبر فاصله گرفتم. از خمیده نشستن فرشید و سعید؛ نزدیک دیوار حدفاصل بهشت زهرا با جاده بیرون بودم. تکیه دادم به دیوار داشتم با مامان حرف میزدم یکدفعه دستهای پرهام رو حس کردم.
پرهام نورچشمی نوه های خونه ماست. یادم نمیاد بابا بدون پیشوند آقا صداش کرده باشه. پرهام و سپهر دوتایی مثل دوتا درخت هستن که با بودنشون میتونم تاب بخورم و دلم گرم باشه که هستن.