دارم دنبال آرامش میگردم
داشتم
حتی وقتی پدرم رفت و ناخن هام رو میجویدم اندکی آرامش بود.
دارم دنبال آرامش میگردم
داشتم
حتی وقتی پدرم رفت و ناخن هام رو میجویدم اندکی آرامش بود.
من بلدم در مرز ویرانی گریه نکنم و فرونریزم؛
اما دیگه حالم داره از این بلدبودنهام به هم میخوره.
یه آقایی تماس گرفت گفت خانوم سروری من جلوی در دبستان هستم. شما کجایید؟
گفتم امرتون؟ گفت پیک هستم.
پشت بندش مریم تماس گرفت گفت مبارکت باشه. هدیه ی تولد من هست برای تو.
37 سالگیت مبارک مریم ترین
با آدمها مثل گل هایی که خشک میکنن و بین کتاب نگه میدارن رفتار نکنید؛ چون مورد قدرشناسی قرار نمیگیرید و غمگین میشید. مثلِ حالای من.
امروزی باشید؛ امروزی ها با دیگران مثل چای کیسه ای رفتار میکنن. کمرنگ که شد میرن سراغ بعدی.
آقای رییس سلام
امروز که از من پرسیدی بیست دقیقه نیم ساعت تلفن صحبت میکنی و بچه ها رو تنها میگذاری ناراحت شدم. نه از توبیخ میترسم نه از کم شدن حقوق و نه ...
من فقط از ناراحت کردن شما میترسم و الان ناراحتتون کردم.
ارادتمند، اینجانب
دارن گاوداری میزنن و عمیقا حس میکنم ممکنه احساساتی بشم و سال بعد برم با اونها کار کنم بس که گاو دوست دارم. چشم های درشت و مشکی ش؛ سر به زیر بودنش...پرخوری های معصومانه ش...دوست داشتنی نیست؟!
گفت خانوم سروری شما
و بعد زد روی سینه ش
گفت جاتون اینجاست.
این دختر بزرگترین انگیزه ی من هست برای ادامه دادن وقت خستگی و دلتنگی...یه امید بینهایت که نمیدونه چقدر حضورش باعث میشه سختی های دنیا رو ساده تر تاب بیارم. بدون شک اگر نبود کم میاوردم و از پا می افتادم. در زندگی من یک عطیه الهی محسوب میشه؛ مثل میوه هایی که خداوند برای مریم مقدس میفرستاد.
یادش مونده بود که چه کردم
و امروز بعد از یک سکوت چند ماهه حرفهاش باعث شد به خودم ببالم.
خوش خوشانم شد که شنیدم پشت سرم هرجا حرفی زدند ازم حمایت کرده.
پالتو پوشیدم کوله رو انداختم رفتم.
همکارم گفت: سروری چادرت کو؟! اشاره کردم به کیفم.
گفت "نمیشه" که. سرت کن.
خنده م گرفته بود. بامزه بود این رفتار از کسی که جلوی خدماتی های آقا گاه و بیگاه روسری و مقنعه ش بر دوشش هست و فقط در برابر مدیران الزام به حجاب رو حس میکنه.
با لبخند رد شدم. "نمیشه" مال سوسن بود و من هنوز فاطمه هستم.