در گوش تو گویم که کجا رقص کنند*

یه طوری خسته ام که لازم دارم همه چیز رو زمین بگذارم و خودم رو بغل کنم.

 سکوت و تنهایی لازم دارم خودم رو یادم بیاد.

یه راه دیگه هم دارم

خودم رو یادم نیاد؛ اونچه که در حال هستم رو بسازم. از نو.

ابزار دارم؟ 

لوکیشن آشنا

ازت ناامیدم اما دوستت دارم.

مثل ماشین بی بنزین...

مهم نیست ماشین چند ده میلیونی هست یا چند میلیاردی، 

حرکت نمیکنه.

یادته گفتم دوست داشتن اونقدرها که تو فکر میکنی مهم نیست؟!

یار

 

دلم براش تنگ شده...مگه میشه با یکی 55 هزار کیلومتر راه بری بعد عاشقش نشی؟

امروز صبح که دیدم پارکینگ جاش خالیه فکر کردم شبها دور از من کجا می مونه. مگه میشه برام مهم نباشه وقتی دوستش دارم؟ 

لذتِ برادر داشتن

دلم برای فرشید تنگ شده. تماس گرفتم بغضم گرفت. 

منتظرم پنج شنبه بیاد بگه بپر در آغوش اسلام یه ماچ بده ببینم...

الان تلفنی کلی حرف زدیم ولی دلتنگیم رو چاره نکرد. 

خدایا مرسی که فردا پنج شنبه ست :) 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست رو سعدی برای تو گفته

بهم آرامش میده...دیدارش کلماتش در آغوش گرفتنش...

برای من دنیاست. دوستش دارم 

خانوم آقایی هزارساله شو چون دنیا بدون تو جای نفس کشیدن نیست.

مردان کوچک

ساعت دوازده شب از خواب بیدارش میکردم میگفتم بریم قدم بزنیم؟ 

و بدون بداخلاقی همراه میشد.

دنیای من بدون سپهر و پرهام دوتا درخت کم داشت که بشه ازش تاب بخورم...

ولی الان دوتا درخت برادرزاده هام هستن.

بخار آب که بی خاصیت نیست :)

با لبخند گفت سروری دوشادوش خودم روی بودنت حساب میکنم.

گفت ممنون که دقیق و مسئولیت پذیر و بی حاشیه ای.

این تعریفها رو از آقایی شنیدم که از جلسات ماهیانه ش همکاران با گریه و خشم میان بیرون...فکر کنم دیگه ازش بدم نمیاد.

کی میدونه چی درسته

میگه برو یه ساز رو یاد بگیر.

یه ورزشی رو دنبال کن؛ حرفه ای.

ماهی یه سفر برو ولی این تصمیمی که میخوای بگیری الان اصلا درست نیست.

چی بگم بهش؟چی میشه گفت وقتی مطمئن هستن که اشتباه میکنم؟!

بدهکارم به تو...

گفت دوتا فحش درست حسابی بهش بده. زنگ بزن با داد فحش بده و قطع کن. ایشون خیلی بیشعورن.

گفتم اخلاقی نیست زیبنده ی شان من نیست و ...

اما الان که خیلی گذشته میگم چند تا فحش و مقداری داد حقت بود. اما من دلش رو نداشتم. هنوز دوستت داشتم جرئت نمیکردم بهت از گل نازکتر بگم.

امشب حالم بده. خیلی. من چرا هیچی بهت نگفتم؟! مقادیری داد و بد و بیراه بهت بدهکارم. 

بی قراری

گفت انارهات که مونده چرا نمیخوری...

به بابا فکر میکنم؛ به دونه های تسبیحش به انارهایی که دونه میکرد...به صدای تنبکش که دیگه نمیاد.

به خودم و دلتنگی برای بابا. 

 مهم ترین سختی های این روزهام میتونه بی اعتبار بشه در برابر دلتنگی.