تقدیرنامه ی شخصی

یادش مونده بود که چه کردم

و امروز بعد از یک سکوت چند ماهه حرفهاش باعث شد به خودم ببالم.

خوش خوشانم شد که شنیدم پشت سرم هرجا حرفی زدند ازم حمایت کرده.

هنوز که فاطمه ام؛ تا بعد ببینم چی پیش میاد

پالتو پوشیدم کوله رو انداختم رفتم.

همکارم گفت: سروری چادرت کو؟! اشاره کردم به کیفم.

گفت "نمیشه" که. سرت کن.

خنده م گرفته بود. بامزه بود این رفتار از کسی که جلوی خدماتی های آقا گاه و بیگاه روسری و مقنعه ش بر دوشش هست و فقط در برابر مدیران الزام به حجاب رو حس میکنه.

با لبخند رد شدم. "نمیشه" مال سوسن بود و من هنوز فاطمه هستم.

مرغ مقلد

خودمان باشیم و ادای چیزی رو که نیستیم درنیاریم.

چقدر برای خودم بودن باید تمرکز کنم.

کجای رفتارها و منشم در زندگی از خودم نیست؟

اقدامات ناشی از یک حالِ بد

حالم انقدر بد شده که اگر خونه بودم و بیکار بودم میرفتم عمل جراحی زیبایی بینی میکردم.

لطفا انقدر خوب نباش!

رییس کتاب داده بخونم. 

نگاهم داره به ایشون اندک اندک تغییر میکنه.

با یک شیب بسیار ملایم میره که خوش بین بشم به شخصیتش...

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر*

بت من تو هستی

کسی رو بیشتر از تو اگر دوست داشتم آزادی از من سلبش کنی.

من آباد میشم اگر به دست تو ویران بشم.

دلم میخواد کفشهام رو دربیارم صدات رو بشنوم؛ کاش نوری ببینم...

از تو اگر غیر از تو خواسته باشم کم خواسته ام. قلبم رو پر از محبتت کن و خالی کن از هرچه غیر از خودت...من رو از منیت خالی کن. 

من آن توام، مرا به من باز مده 

* آیه 24 سوره قصص

 

سفرت بی خطر

امروز در خلال حرف زدن فهمیدم آرامش برای من از امنیت مالی و جایگاه اجتماعی اولویت مهم تری هست؛ حتی از علاقه.

تازه فهمیدم چرا اسباب رفتن تو رو مهیا کردم. ببین آدمی که با ترس از دادن، داره تو رو کنترل میکنه که خوب و مهربون و منعطف و همراه باشی؛ نگه داشتنی نیست. رهاش کن بره رییس.

اهلی شما هستم

فرشید انقدر زیاد بابا رو بغل میکرد بغلش که میکنم برام باباست.

مظلوم و سبیلو و مهربون و باابهت عین بابا...و نجیب.

مریم هم باباست. سکوتش خودخوری کردنش حتی عصبانیت و ظرافت و حساسیتش.

امید و سعید مامان هستن؛ جمعه که امید داشت گریه میکرد داشتم فکر میکردم مثل مامان راحت گریه میکنه.

کجای ذهنم به باد سپردمت

اگر تو رو تمام و کمال یادم بیاد دیگه هیچ اشتباهی پیش نمیاد.

میخوام خوب فکر کنم که یادم بیاد.

من غارم رو دوست دارم

دلم برای سپهر تنگ شده

برای حرف زدن 

برای دیوونه بازیهاش

برای همه وقت هایی که با وسواس میاد سر کمدم میگه با من میای بیرون به سلیقه من لباس بپوش

برای شبهایی که باهم بیداریم و حرف میزنیم

مدتهاست حوصله نکردم حتی چند دقیقه باهم صحبت کنیم.