رفتن دل میخواهد، نه چمدان

گفت وقتی یکی میخواد بره قبل از اینکه چمدون برداره و عقلمون بفهمه؛ دلمون گواهی میده...

دلم رو آروم میکنم چیزی نگه و به خودم یادآوری میکنم فاطمه مامان بابات، پس چیز بدتری قرار نیست پیش بیاد.

ایستگاه بعد

مانع رفتن هیچ کس نشیم.

مرگ یا جدایی گرچه آزمون دردناکی هست اگر عزیزانمون بهش مبتلا بشن اما ابتلاء از ما ادم تازه ای میسازه. پس نترسید.

هوای روزهای رفتنت را همچنان دارم*

مامان وقتی روی کاناپه می نشست و کتاب یا قرآن میخوند؛ با صدای بلند میخوند که اهل خونه رو همراه کنه. سرم رو میگذاشتم روی پای مامان و چشمهام رو می بستم و کنارش دراز میکشیدم...چقدر حال خوب داشت اون لحظه ها گوش دادن به صداش.

دانش جو

دلم میخواد بشینم مثل بچه آدم درس بخونم.

با تمام قلبم این رو میخوام.

تو بمان! مژده ی بهاری

مامان چقدر حضورت لازم بود 

بعضی حرف ها رو نه میشه به خواهر گفت نه دوست.

لازم داشتم مشورت کنیم باهم...مامان خیلی دوستت دارم.

پناهگاهی به نام پرستش

لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین 

از تاریکی شکم نهنگ از ناامیدی از هرجایی میشه به خدا پناه برد 

اگر خلوص داشته باشیم و متواضع باشیم در برابرش...

به تو پناه می برم.

آقا شما چقدر دستهاتون زیباست

نصف شب پتو روی من انداخت. دستهاش رو گرفتم بی اینکه چشمهام رو باز کنم متوجه شدم فرشید بود. دستهاش زیباست، درست مثل مامان.

میشه ساعتها به دستهاش خیره بشم و حظ کنم.

خوش بخت

سکوت و آرامش روزهای تعطیلی مدرسه رو دوست دارم.

احساس خوبی به من میده.

جای خالی دخترکوچولوها احساس میشه. 

چقدر دوست داشتنی هستن و چقدر خوشبختم که کنارشون هستم.

تازه بخاطر ساعت هایی که کنارشون حالم خوب میشه حقوق میگیرم.

ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست*

ایمان داشتن به خدا شکستن منیت هست

دوست داشتن یک انسان و همراه شدن با او شکستن منیت هست

خدایا لطفا از ما ابراهیم بساز

ابراهیم های مومن و عاشق

قلنا لا تخف...*

پر از بیقراری بودم. از خونه تا برسم سرکار رادیو قرآن گوش دادم.

عصر بعد از چنگ زدن به ریسمان کلمات حافط و سعدی دست به دامان قرآن شدم. خدا از موسی گفت...خدا گفت نترس...67 و 68 سوره طه رو مدام مرور میکنم. 

بیقراریهام شسته شد. خدایا با موسی ت حرف بزن؛ آدم به لالایی کلمات آرامش میگیره.