هر وقت فحش جدید میشنوم برای ارزیابی اینکه چقدر زشته از پرهام می پرسم ایشون هم سعی میکنه در فضای مودبانه برام جا بندازه چقدر کلمه مذکور قبیح هست :)
هر وقت فحش جدید میشنوم برای ارزیابی اینکه چقدر زشته از پرهام می پرسم ایشون هم سعی میکنه در فضای مودبانه برام جا بندازه چقدر کلمه مذکور قبیح هست :)
بچه سال بودم. بیست ساله بیست و دو ساله شاید.
انقدری بچه بودم که فکر میکردم عشق و دوست داشتن مهم ترین سرتیتر جهان هست.
و بزرگ شدم.
امیرحافظم تو هم بزرگ میشی و متوجه میشی خبری نیست.
پسرم عاشقی زیر برف شدید قدم زدن هست؛ چقدر میخوای طاقت بیاری و یخ نزنی چون از درون پر از حرارتی. جان و دل مادر عقل تنها تکیه گاه تو هست وقتی عاشق بشی و اگر از عقل دور بشی در شهری که برف یکپارچه سفیدش کرده و سرماش استخوان سوزه، نادر احتمال داره بتونی سالم به خونه برگردی یا اصلا برگردی.
اون روز مامان رو جلوی کارگزاری بیمه پیاده کردم. تا برسم مدرسه باهم حرف زدیم. گفتم اگر دوستش داری بجنگ تلاش کن کم نیار. گفت خانم سروری چقدر بجنگم. خسته ام...
چند ماه بعد با یه دختر دیگه نامزد کرد. اندازه قبلی دوستش نداشت اما کنارش آرامش داشت. میگفت از نظرش همین که هستم خوبه؛ نه جنگ میخواد نه کوه کندن. گفت اعصاب و حوصله و جون و عمر مفت میخواد عاشقی؛ گفت دیگه عاشق نیستم اما خوشبختم.
حالا به حرفهاش برمیگردم و فکر میکنم چه حرفهای گران و قیمتی به من زد.
الان که می بینم سعید با چه نگرانی کنارم هست و ازمن مراقب میکنه؛ سعید پرمشغله ی گرفتار، فکر میکنم خدا اگر بخواد وعده ی فریبنده بده رود عسل و حوری فریب اغواکننده ای نیست. بهشت جایی هست که شما رو دوست دارن و به شما بها میدن. جایی که شما در اولویت هستید و آدمها آغوششون و حضورشون امن ترین پناهگاه جهان هست. بهشت خونواده ست.
موسیقی زنده ش در غیاب اسلام و مسلمین قر داشت. به دوست داشتم میگفتم دقت کن که اگر اسلام دست و پای ماها رو نبسته بود چقدر یکجور دیگری بودیم. خود خواننده هم شنید و خندید چه برسه به دوست که از هر شوخی بی مزه ی من نیم ساعت ضعف میکنه و ریسه میره.
بادکنک هام یکی یکی ترکیده. الان از اون همه بادکنک یکی شاید مونده باشه. آخرین تق هم که صداش بیاد یعنی جشن تموم شده و دیگه بادکنکی نیست
امیرحافظ پسرم
امیدوارم یاد بگیری کِی و کجا باید دست از تلاش برداری؛
همیشه تلاش کردن نه کار ادمهای مصمم؛ که کار احمقهاست.
بگو به درک و رد شو، اما واقعا رد شو.
حرفهات باقوا بود خنده هات قطاب
نگاهت که میکردم سر و صدای قلبم میشد صدای بازار مسگرهای یزد.
یادته یا یادت بیارم؟
عشق، علاقه و محبتی که احساس امنیت و آرامش نده به درد من نمیخوره.
با این فرمول میتونم ادعا کنم که با عشق سرکارم حاضر میشم.
اینجا برای من خونه ست چون خستگی و دلخوریش هم حال خوش داره و در نهایت اینکه انسان شریف و حمایتگری در راس امور حضور داره برام خوشایند هست.
سرماخوردگی با سرم و امپول و قرص جوشان خوب نمیشه.
باید غر بزنم و یکی باشه براش ناله کنم نازمو بخره لوس کنم خودمو تا مرضم رفع بشه.
صد البته که این وظیفه خطیر در غیاب مامان بابا به دوش مریم هست و چه کنم که گلی خانم سفر هستن. نبودنش به شدت احساس میشه چون داروی سرماخوردگی قرص و آمپول نیست.