پاییز و زمستون خودش یه بغض و غمی داره که خوب هرکس به شکلی مهارش میکنه. فلذا اندوه ها را از بهار و تابستان شیفت ندیم جلو؛ از پنجره شب سی ام/سی و یکم شهریور بریزیم دور. آنقدر دور که هرگز راهمان به آنجا نیفتد.
پاییز و زمستون خودش یه بغض و غمی داره که خوب هرکس به شکلی مهارش میکنه. فلذا اندوه ها را از بهار و تابستان شیفت ندیم جلو؛ از پنجره شب سی ام/سی و یکم شهریور بریزیم دور. آنقدر دور که هرگز راهمان به آنجا نیفتد.
آب زیاد بود. پاچه شلوارها رو تا زدن . من نزدم.تا تهران تو ماشین میگفتن فاطمه میخواد بره بهشت شلوارشو تا نزد اجر ببره. منم میخندیدم چی میشد بگم اخه. طبیعتا اولش یه کم توقع نداشتم سه ساعت سوژه بشم ولی بعد دیدم بهتره به فاطمه ای که اونا از من تصویر کردن بخندم به جای اینکه تلاش کنم بگم نظرشون صحت نداره.
درست مثل روز تولد؛ اول ماه و سال نو که به خودمون قول میدیم تغییری رو کلید بزنیم...فردای عاشورا روزی هست که یادمون می مونه.روز خوبیه برای شروع.
هیچ کس برای رفتن نمی آید. تلاش میکنی صبور باشی و همراه؛ حساس نباشی و هر حال خوشی را به طرفه العینی به باد ندهی. سعی میکنی بدون اینکه غمگین و شرم زده اش کنی در گوشش بگویی: عزیزم رعایت کن؛ خوبِ من! مراعات کن که بی هوا داری زخم میزنی. من کنارت پشت لبخندم لحظه هایی را درد میکشم. باز تلاش میکنی محکم باشی و آسیب پذیر نشوی اما شمشیر که میرود در شکمت و بیرون میزند از آن سوی کمر ؛ نمیتوانی بگویی جان و دلم دقت کن چه میکنی. به جایش می بوسی اش و با جنازه ی خون آلودت ازش فرار میکنی. دوست داشتن آدمها را برای همیشه نگه نمیدارد.
من کربلا رفتم. اما وارد حرم نشدم پرسه زدم گشتم مامان گفت تا اینجا اومدی چرا اینجوری میکنی؟
گفتم مامان مطمئن نیستم بخاطر اعتقاد خودم اومده باشم. شاید بخاطر شماست . فرصت بده یه چند سال...هفت سال گذشته و من هنوز به یقین نرسیدم. خدایا لطفا ما را یا رومی یا زنگی بگردان.