نظرگاه

خارج از روایت مذهبی داستان کربلا انجامش چی بود؟ دکتر قریب میگفت زندگی ما در روایت مذهبی معنا پیدا میکنه.

بد دین میتونیم باشیم اما از بی دین بودن می ترسیم. برای لاتاری شله زرد نذر میکنیم.


و لیال عشر*

گفتم دوتایی جمع کنیم؟ گفت نه خانوم کار منه

دوتایی جمع کردیم بخشی رو . کوتاه بودم. لیوان و ظرف یکبار مصرف پاکت سیگار و ....

من اگر اون سال کربلا بودم بی تعارف همراه امام حسین نبودم چون فکر میکردم بودنم سرنوشت جنگ رو تغییر نمیده به جاش پول ایستادن در سپاه یزید رو برای کارهای مثبت هزینه میکردم. حتی انقدر صادق نبودم عذاب وجدان بگیرم. آدم ترسو و منفعت طلب به درد دین و خدا نمیخوره. شاید یه روز شجاع تر شدم. ولی الان نیستم.

فهم درد از مراتب درمان است

گوساله: ما میتونیم یه روز آدم بشیم؟

گاو: بله پسرم، در گاونامه اشاره شده هر گاوی اگر عمیقا بفهمد که چقدر گاو است در دم آدم خواهد شد!

از کتاب من گوساله ام، بزرگمهر حسین پور

دلبری که جان را نمی فرساید

روی یک تابلو نوشته بود: هیچ کس جز آنکه دل به خدا بسته است رسم دوست داشتن را نمیداند. از مرتضی آوینی

لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون*

امروز و فردا همه معنویت زده ایم و شور حالمون رو تحت الشعاع قرار داده. اما به واقع پرهیز و درستکاری و تقوا داشتن اصلا کار آسونی نیست. گذشت کردن وقت اضطرار و احتیاج. گذشتن از آنچه که دوست داریم ساده نیست.

ما از اونچه دوست داریم نمیتونیم بگذریم؛ یا بسیار سخت میتونیم.

تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی*

گفتم خیلی دلم میخواست یه کار مثبت و خیری بکنم. گفت رو اخلاقت کار کن. حساب بکش از خودت. دلی نشکسته باشی حقی ضایع نکرده باشی. حرف زدن راحته اما در عمل درست بودن...

نقشه خوانی

گفت هرجا آدرس رو پیدا نکردی یا حتی بدتر؛ هرجا نمیدونستی داری کجا میری برگرد به خودت با خودت خلوت کن. هیاهوی جهان فراموشی میاره.

حلقه محاصره

بین خودم و خودآگاه و ناخوداگاهم گیر کرده بودم.بین فرضیات مختلف، بین واقعیت و ابهام.
از کتاب جنوبِ مرز، غرب خورشید

کوچ تا کِی؟ مگر میشود از خویش گریخت؟*

صدای تنهاییمون چیه؟ وقتی فقط خودمون تنها قدم میزنیم  و دنیا حواسمون رو پرت نمیکنه صدای درون خودمون رو دوست داریم یا از خودمون فراری هستیم؟
بالاخره که چی؟ یه جایی باید بپذیریم درونمون هرچه که هست ؛ مسئول مستقیمش خودمون هستیم. خودمون رو دوست داشته باشیم و از خودمون مراقبت کنیم.

شبیه فرش اول روی دار و بعد زیر پا*

یه لبه ی باریک کنار یه پرتگاه مرتفع

حواست جمع نباشه طوری سقوط میکنی که انگار هرگز وجود نداشتی.

آدم هایی رو دیدم که سقوط کردن اما متوجه نشدن. 

چی بدتر از اینکه از خودت بی خبر باشی.

*عنوان از حامد عسکری