با لبخند گفت سروری دوشادوش خودم روی بودنت حساب میکنم.
گفت ممنون که دقیق و مسئولیت پذیر و بی حاشیه ای.
این تعریفها رو از آقایی شنیدم که از جلسات ماهیانه ش همکاران با گریه و خشم میان بیرون...فکر کنم دیگه ازش بدم نمیاد.
با لبخند گفت سروری دوشادوش خودم روی بودنت حساب میکنم.
گفت ممنون که دقیق و مسئولیت پذیر و بی حاشیه ای.
این تعریفها رو از آقایی شنیدم که از جلسات ماهیانه ش همکاران با گریه و خشم میان بیرون...فکر کنم دیگه ازش بدم نمیاد.
میگه برو یه ساز رو یاد بگیر.
یه ورزشی رو دنبال کن؛ حرفه ای.
ماهی یه سفر برو ولی این تصمیمی که میخوای بگیری الان اصلا درست نیست.
چی بگم بهش؟چی میشه گفت وقتی مطمئن هستن که اشتباه میکنم؟!
گفت دوتا فحش درست حسابی بهش بده. زنگ بزن با داد فحش بده و قطع کن. ایشون خیلی بیشعورن.
گفتم اخلاقی نیست زیبنده ی شان من نیست و ...
اما الان که خیلی گذشته میگم چند تا فحش و مقداری داد حقت بود. اما من دلش رو نداشتم. هنوز دوستت داشتم جرئت نمیکردم بهت از گل نازکتر بگم.
امشب حالم بده. خیلی. من چرا هیچی بهت نگفتم؟! مقادیری داد و بد و بیراه بهت بدهکارم.
گفت انارهات که مونده چرا نمیخوری...
به بابا فکر میکنم؛ به دونه های تسبیحش به انارهایی که دونه میکرد...به صدای تنبکش که دیگه نمیاد.
به خودم و دلتنگی برای بابا.
مهم ترین سختی های این روزهام میتونه بی اعتبار بشه در برابر دلتنگی.
وقتی رسیدم خونه گوشیم زنگ خورد:
خانوم سروری ببخشید دیروقت هست. شماره شما رو از بابام گرفتم.
اتفاقی افتاده تماس گرفتی؟
یه پرشیای سفید تصادف کرده بود، داشت میسوخت. ما نگران شدیم ... خانوم خدا رو شکر...خدا رو شکر سالمید.
گفت خداحافظ و بی اینکه منتظر بمونه من جواب بدم قطع کرد.
میرسم به تو
میرسی به من
هر روز وقت برگشتن مریم از سرکار این آهنگ رو گوش میدادم.
هر روز...
آدمها رو نه به سفر، نه در عصبانیت، نه در شراکت مالی آزمایش نکنید.
با کلمه...حتی نه با ساعت ها گفتگو...
در گفتگو بسیاری قهارن اما در کلمه نه.
دوست داشتن آدم ها اصلا آسون نیست چون آدمها یکپارچه خوبی که نیستن.منم نیستم. و آدمها از نقص های خودشون آگاه نیستن. خیال میکنن که آگاه هستن اما نیستن. منم آگاه نیستم. راستی کی تحمل سختی داره؟
به قدری خسته و مستاصلم که میتونم همه ی تلاشم رو نادیده بگیرم و ازش عبور کنم.
خوشایندم نیست ولی میتونم.