۹۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

سفرت بی خطر

امروز در خلال حرف زدن فهمیدم آرامش برای من از امنیت مالی و جایگاه اجتماعی اولویت مهم تری هست؛ حتی از علاقه.

تازه فهمیدم چرا اسباب رفتن تو رو مهیا کردم. ببین آدمی که با ترس از دادن، داره تو رو کنترل میکنه که خوب و مهربون و منعطف و همراه باشی؛ نگه داشتنی نیست. رهاش کن بره رییس.

اهلی شما هستم

فرشید انقدر زیاد بابا رو بغل میکرد بغلش که میکنم برام باباست.

مظلوم و سبیلو و مهربون و باابهت عین بابا...و نجیب.

مریم هم باباست. سکوتش خودخوری کردنش حتی عصبانیت و ظرافت و حساسیتش.

امید و سعید مامان هستن؛ جمعه که امید داشت گریه میکرد داشتم فکر میکردم مثل مامان راحت گریه میکنه.

کجای ذهنم به باد سپردمت

اگر تو رو تمام و کمال یادم بیاد دیگه هیچ اشتباهی پیش نمیاد.

میخوام خوب فکر کنم که یادم بیاد.

من غارم رو دوست دارم

دلم برای سپهر تنگ شده

برای حرف زدن 

برای دیوونه بازیهاش

برای همه وقت هایی که با وسواس میاد سر کمدم میگه با من میای بیرون به سلیقه من لباس بپوش

برای شبهایی که باهم بیداریم و حرف میزنیم

مدتهاست حوصله نکردم حتی چند دقیقه باهم صحبت کنیم.

چرا بیداری این وقت صبح؟!

صبح ساعت پنج با صدای پیامک سعید بیدار شدم: 

کوتاه می نویسم اما بلند بخوان

به بلندای احساسم دوستت دارم.

چرا فکر نمیکنیم

به حرف های سر میز صبحانه با همکارهام فکر میکنم؛ به حرفهایی که وقتی در اتاقم بسته ست دور از چشم بچه ها با من میگن.

خانوم ها عموما اصرار دارن بگن همه ی هنجارهای اجتماعی/اخلاقی رو در مجردی پشت سر گذاشتن اما بعد از ازدواج متوجه شدن دارن با یک مرد معصوم و نازنین زندگی میکنن که خیلی قائل به رعایت حدود اخلاقی بوده.

متوجه نمیشن مرزهایی که برای اونها تعیین شده توسط جامعه ای با قوانین و تفکر مردانه معین شده حتی اگر مجری و آموزش دهنده زنی در کسوت مادر یا معلم بوده ؛ 

و باز متوجه نمیشن ارزش گذاری مثبت این هنجارشکنی هم توسط همون مردها بهشون تحمیل شده...خیلی نرم و ملایم.

انگیزه های دور نزدن

امکان پیچاندن ساعت کاری برای من مهیاست اما از اینکه بعدش بشنوم گفتن سوگلی فلانی هست و بیاد نیاد بمونه نمونه هیچی بهش نمیگن، اجتناب میکنم.

پنج شنبه تولد مریم هست و سرکارم...مریم که میگم حس میکنم همه ی برگهای طلایی بر زمین ریخته به احترامش قیام میکنن.

فرار کردن که عار نیست

فاطمه! تو بلدی یه جوری فرار کنی که انگار داری میری.

یادته این رو بهم گفتی؟

سرها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت*

جماعتی که نظر را حرام می گویند

نظر حرام بکردند و خون خلق حلال

سعدی

لحظه های حضور

یادته میگفتی عصبانیت های تو انقدر جدیه که معلومه شوخیه :)

یادت میاد با غصه گفتی شروع نشده تموم شد؟ 

دیگه چی یادته؟ من تو رو یادمه و سکوتهای بی وقتت. الان وقت سکوت نبود.