۹۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

از ارزنده ترین هنرها...

نحس بازی در آوردن هنر نیست.

حالا اگر کسی حس میکنه نحس باشه هنر کرده؛ شما بهش تذکر ندید. آدمها به خودشون آگاهن. فقط نرم و مودبانه ازش فاصله بگیرید.

من مومنم به بودنت...

دیشب داشتم به بنده خدایی میگفتم فُلان شرایط چقدر سخت... بعد یادم افتاد خیلی وقته معنی سختی برای من تغییر کرده.

من مامان بابام رو گذاشتم توی خاک ... واقعا دیگه هیچی سخت نیست. 

و اینکه بلدم در لحظه " از دست دادن " رو بپذیرم. از زیارت معشوق در یخچال سردخونه که سخت تر نیست. از پسش برمیام.

یادته میگفتی مومنی به من؟ بیا ببین ایمانت چه بر سرش اومده.

سنگینم

آدم وقتی به غر زدن میرسه یعنی داره یه چیز تموم شده رو به زور حفظ میکنه. 

قشنگ تر این نیست که بپذیریم؟ که نمیشه. که همینه که هست.

به قول دوستی؛ شد شد نشد نشد ولش کن.

چمدانم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم*

 

هر تلاشی که میکنم عبث و بی معنی شده. 

میخوام یه مدت کاری نکنم و فقط آرامشم رو حفظ کنم.

هرچند حفظ آرامش خودش یک دنیا کار محسوب میشه.

 

در گوش تو گویم که کجا رقص کنند*

یه طوری خسته ام که لازم دارم همه چیز رو زمین بگذارم و خودم رو بغل کنم.

 سکوت و تنهایی لازم دارم خودم رو یادم بیاد.

یه راه دیگه هم دارم

خودم رو یادم نیاد؛ اونچه که در حال هستم رو بسازم. از نو.

ابزار دارم؟ 

لوکیشن آشنا

ازت ناامیدم اما دوستت دارم.

مثل ماشین بی بنزین...

مهم نیست ماشین چند ده میلیونی هست یا چند میلیاردی، 

حرکت نمیکنه.

یادته گفتم دوست داشتن اونقدرها که تو فکر میکنی مهم نیست؟!

یار

 

دلم براش تنگ شده...مگه میشه با یکی 55 هزار کیلومتر راه بری بعد عاشقش نشی؟

امروز صبح که دیدم پارکینگ جاش خالیه فکر کردم شبها دور از من کجا می مونه. مگه میشه برام مهم نباشه وقتی دوستش دارم؟ 

لذتِ برادر داشتن

دلم برای فرشید تنگ شده. تماس گرفتم بغضم گرفت. 

منتظرم پنج شنبه بیاد بگه بپر در آغوش اسلام یه ماچ بده ببینم...

الان تلفنی کلی حرف زدیم ولی دلتنگیم رو چاره نکرد. 

خدایا مرسی که فردا پنج شنبه ست :) 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست رو سعدی برای تو گفته

بهم آرامش میده...دیدارش کلماتش در آغوش گرفتنش...

برای من دنیاست. دوستش دارم 

خانوم آقایی هزارساله شو چون دنیا بدون تو جای نفس کشیدن نیست.

مردان کوچک

ساعت دوازده شب از خواب بیدارش میکردم میگفتم بریم قدم بزنیم؟ 

و بدون بداخلاقی همراه میشد.

دنیای من بدون سپهر و پرهام دوتا درخت کم داشت که بشه ازش تاب بخورم...

ولی الان دوتا درخت برادرزاده هام هستن.