گفت شما بهشت زهرا کدوم قطعه میرید؟
و دلم لرزید.
آقای رییس سلام
امروز که از من پرسیدی بیست دقیقه نیم ساعت تلفن صحبت میکنی و بچه ها رو تنها میگذاری ناراحت شدم. نه از توبیخ میترسم نه از کم شدن حقوق و نه ...
من فقط از ناراحت کردن شما میترسم و الان ناراحتتون کردم.
ارادتمند، اینجانب
دارن گاوداری میزنن و عمیقا حس میکنم ممکنه احساساتی بشم و سال بعد برم با اونها کار کنم بس که گاو دوست دارم. چشم های درشت و مشکی ش؛ سر به زیر بودنش...پرخوری های معصومانه ش...دوست داشتنی نیست؟!
گفت خانوم سروری شما
و بعد زد روی سینه ش
گفت جاتون اینجاست.
این دختر بزرگترین انگیزه ی من هست برای ادامه دادن وقت خستگی و دلتنگی...یه امید بینهایت که نمیدونه چقدر حضورش باعث میشه سختی های دنیا رو ساده تر تاب بیارم. بدون شک اگر نبود کم میاوردم و از پا می افتادم. در زندگی من یک عطیه الهی محسوب میشه؛ مثل میوه هایی که خداوند برای مریم مقدس میفرستاد.
یادش مونده بود که چه کردم
و امروز بعد از یک سکوت چند ماهه حرفهاش باعث شد به خودم ببالم.
خوش خوشانم شد که شنیدم پشت سرم هرجا حرفی زدند ازم حمایت کرده.
پالتو پوشیدم کوله رو انداختم رفتم.
همکارم گفت: سروری چادرت کو؟! اشاره کردم به کیفم.
گفت "نمیشه" که. سرت کن.
خنده م گرفته بود. بامزه بود این رفتار از کسی که جلوی خدماتی های آقا گاه و بیگاه روسری و مقنعه ش بر دوشش هست و فقط در برابر مدیران الزام به حجاب رو حس میکنه.
با لبخند رد شدم. "نمیشه" مال سوسن بود و من هنوز فاطمه هستم.
خودمان باشیم و ادای چیزی رو که نیستیم درنیاریم.
چقدر برای خودم بودن باید تمرکز کنم.
کجای رفتارها و منشم در زندگی از خودم نیست؟
حالم انقدر بد شده که اگر خونه بودم و بیکار بودم میرفتم عمل جراحی زیبایی بینی میکردم.
رییس کتاب داده بخونم.
نگاهم داره به ایشون اندک اندک تغییر میکنه.
با یک شیب بسیار ملایم میره که خوش بین بشم به شخصیتش...
بت من تو هستی
کسی رو بیشتر از تو اگر دوست داشتم آزادی از من سلبش کنی.
من آباد میشم اگر به دست تو ویران بشم.
دلم میخواد کفشهام رو دربیارم صدات رو بشنوم؛ کاش نوری ببینم...
از تو اگر غیر از تو خواسته باشم کم خواسته ام. قلبم رو پر از محبتت کن و خالی کن از هرچه غیر از خودت...من رو از منیت خالی کن.
من آن توام، مرا به من باز مده
* آیه 24 سوره قصص