صفحه دوم که اسم منم هست باطل شده؟

تموم کردن با تموم شدن فرق داره. بسته پستی ابطال شناسنامه و گواهی پزشک و گواهی فوت نشونم دادن. قبول که شناسنامه پانج شده و نوشتن فوت شد و بخش وفات پر شده اما نهایتا بپذیدم تموم کرده اما برای من تموم نشده. شاید هم تموم شده و باخودم روراست نیستم.

فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت*

هر "جدایی" یک تکه از آدم رو از بین می بره.
آدم یک جایی به خودش میاد و می بینه چیزی ازش باقی نمونده.

یک عمر خستگی

فکر میکردم وقتی عزیزترین آدم زندگیت رو میگذاری چند متر زیر زمین و روی بدن نازنینش رو با خاک می پوشونی دیگه هیچی سخت نیست...چون سخت ترین لحظه ی زندگی رو طی کردی.

اما حالا همه چیز سخته چون به شدت خسته ام.

به مهربانی خاک

ممنون که من رو نه ماه در بدنت رویاندی.

دوست دارم درخت باشم

غمگین و افسرده بودن با ایستاده درد کشیدن جور در نمیاد.

جانم

هنوز قَسَم راستِ من به جان شماست و خوب من بی شما نمیتونم زنده باشم. پس همین که من زنده ام یعنی هنوز جان داری و قسم راست منی.

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود*

من همه ی این روزها نتونستم گریه کنم.
دو ساعت گوشیش رو جواب نمیداد گریه میکردم از دلتنگی و بی خبری اما حالا که احتمالا برای همیشه نیست اشک ندارم. فقط تماشا میکنم در سکوت...

هر عاقلی یه دیوانه ی درون داره

اینها رو که میگم جواب میدن جلوی بقیه نگو، فکر میکنن دیوونه شدم.
میگم اگر معجزه بشه چی؟ اون زیر زنده بشه با اون همه سنگ که چیدین و گلی که روش ریختین و اون حجم خاک نمیتونه بیاد بیرون. میگن فاطمه عاقل باش. بفهم. امکان نداره. قوم نوح هم اعجازش رو باور نداشتن...ولی طوفان اومد. حالا من هربار که بهشت زهرا میرم منتظرم یه قبر خالی ببینم. مگه یونس از تاریکی شکم نهنگ رها نشد؟ مگه نیل نشکافت؟ عیسی مرده زنده میکرد...خدای عیسی هم اگر بخواد میشه. ولی خوب هنوز که خدای عیسی نخواسته.

ما رایتُ الا جمیلا*

قبرها سه طبقه شده. به امید گفتم برم پایین؟ فرشید و سعید دستم رو گرفتن واسه آخرین بار برم کنارش.رفتم اون پایین و به شیرین ترین آدم جهانم که حالا وسط یه پارچه سفید بود گفتم دوستت دارم...اومدم بالا داشتن سنگها رو روش میچیدن فکر کردم فاطمه حرف آخرت؟ بگو وقت نیست. دیگه جمعیت مهم نبود باز داد زدم که دوستت دارم؛ خیلی دوستت دارم. بی گریه گفتم. دوست داشتن که گریه نداره.

آفتاب می تابید که رفتیم سردخانه

یخچال سردخونه رو که باز کردن و کشو رو کشیدن بیرون به پسرها گفتم ایشون نیست ها. بعد برچسب پشت زیپ کاور رو نشونم دادن که اسم و فامیل خودش بود...ماتم برد. گفتن ببوسش بریم. کی رو می بوسیدم؟ کسی رو که فقط اسم و فامیلش شبیه معشوق من بود؟ مگه ممکن بود رهام کنه بره؟ حس کردم بهم خیانت شده.