آتش اغلب میسوزاند و به ندرت گلستان میشود

دعام کن که دیوونه نشم...که از این روزها سرافراز بیرون بیام. من سقوط کردم و نمیدونم بال و چتر نجاتی هست یا نه.

شوق دیدار تو دارد جانِ برلب آمده*

خونه،شهر ....همه جا غریبه ست. هانیه دیروز میگفت هر نفسی که میکشم به تو نزدیک تر میشم. این امیدوارم میکنه.

معجزه ای به عظمت صبر

قسم میخورم اینکه تونستم ده روز بی تو طاقت بیارم و نمیرم بزرگترین معجزه ی زندگیمه. همیشه امتحان از دست دادن عزیز، شبیه عید قربان تموم نمیشه. گاهی هم میشه عاشورا و عزیز با عزت در خون خودش غسل میکنه.

سیلی خوردم و لبخند زدم

من شوخی شوخی به خدا گفتم اگر دلش با رفتنه راضی ام به رضای تو. خدا جدی جدی بردش. مراسم تشییع و تدفین بی اشک فقط بهش میگفتم آروم و قوی باش؛ نترس. هردومون از پسش برمیایم. من کارد رو روی گلوی اسماعیلم گذاشتم که قربانی برسه اما دیدم صدایی از حنجره ی من میگه: این که می بینم تماما زیبایی هست... خدایا من یه آدم کوچولوام که حرفهای درشت میزنم. کمکم کن بایستم چون عزیزترین داراییم رو به دستت سپردم. خدایا بهم صبر بده چون یک قدم فاصله دارم تا جنون. خدایا وجود داشته باش تا جهان باقی وجود داشته باشه که یقین کنم گمش نکردم و باز دیداری دوباره در پیشه...خدایا پناه می برم به تو از دلتنگی،از دلتنگی،از دلتنگی.

غمِ مشارکتی

بالاخره بعد از 10 روز در جواب " شریک غمتون هستیم و غم آخرتون باشه" تونستم بگم غم نبینید. همه ی این 10 روز میگفتم ممنون...غم آنقدر در جانم نشسته بود که در دهانم نمی چرخید.

بارشِ بی امانِ زیبایی

دیدی میگن فلانی گونی بپوشه زیباست؟ تو روی خاک هم زیبا بودی با همون یک تکه پارچه...زیبایی ازت می بارید.

نامیرا

یخچال سردخونه رو به زیر خاک بودنش ترجیح میدادم. اونجا میشد هنوز ببوسمش با اینکه سکوت کرده بود و لبخند نمیزد...الان نه بهشت زهراست نه خونه ست. همه جا هست و هیچ جا نیست. 

آیا میتوانم؟

به خودم میگم طاقت بیار! سخت ترین روزهای جهان نیست. ولی هر لحظه ش درد داره؛ ثانیه شمار روی درد می چرخه. ساعت شمار روی درد می ایسته.

همیشگی باش

بگو وقتی تو نباشی من کجای روزگارم

بگو بار گریه هامو روی دوش کی بذارم

یکی داشت هلن گوش میداد بغضم گرفت. با هلن با میثم مطیعی با هرچیزی قلبم مچاله میشه...

ایستِ قلبی

چراغ های جهانم رو خاموش کردن. 

چی میگن اینها؟ مگه ممکنه فاطمه ش رو رها کنه...